کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابع تکه ای پیوسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تابع شدن
لغتنامه دهخدا
تابع شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیرو شدن . بنده و فرمانبردار گشتن . دنبال رونده شدن : مشو تابع نفس شهوت پرست که هرساعتش قبله ٔ دیگر است .سعدی (بوستان ).
-
جستوجو در متن
-
چل تکه
لغتنامه دهخدا
چل تکه . [ چ ِ ت ِک ْ ک ِ / ک َ ] (ص ، اِ مرکب ) پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند. پارچه ای که از مجموع تکه پاره های مربعشکل ماهوت یا پارچه ٔ دیگر دوخته شود. پارچه ای که از ده ها تکه ماهوت چارگوش که بیکدیگر دوخته اند، فراهم آمده است .- لحاف...
-
آخال تکه
لغتنامه دهخدا
آخال تکه . [ ت ِک ْ ک َ ] (اِخ ) نام واحه ای از ترکستان روس در دامنه ٔ قبه داغ ، و رود اترک از آنجا گذرد.
-
اقرط
لغتنامه دهخدا
اقرط. [ اَ رَ ] (ع ص ) تکه ای که گوش آنرا آویزان گذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکه ٔ آویخته دروش . (؟) (منتهی الارب ).
-
خبائب
لغتنامه دهخدا
خبائب . [ خ َ ءِ ] (ع ص ) پاره پاره . قطعه قطعه . تکه تکه . منه : ثوب خبائب ؛ ای ثوب مقطع. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از متن اللغه ) (از معجم الوسیط).
-
ثأثاء
لغتنامه دهخدا
ثأثاء. [ ث َءْ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان تِکّه را به گشنی دارند. کلمه ای است که بدان تکه را برای جهیدن بر ماده خوانند.
-
موجوء
لغتنامه دهخدا
موجوء. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از «وج ء». با دست و یابا کارد زده شده . (ناظم الاطباء). || تکه ٔخصی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تکه ای که رگهای خایه های وی را در میان دو سنگ کوفته باشند و یا آنکه خایه ها را با سنگ ریزریز کرده باشند چندانکه پرا...
-
ازاذان
لغتنامه دهخدا
ازاذان . [ اَ ] (اِخ ) قریه ای است پیوسته بشهر هرات .
-
تکه
لغتنامه دهخدا
تکه . [ ت ِک ْ ک َ ] (اِ) لقمه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پاره ای از طعام و گوشت و جز آن . (فرهنگ رشیدی ). || پاره ای از هر چیز باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). پاره و قطعه و بخش از هر چیز. (...
-
زهاب
لغتنامه دهخدا
زهاب . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ابغر
لغتنامه دهخدا
ابغر. [ اَ غ َ ] (اِخ ) یکی از دههای سمرقند، و گفته اند خره ای است دارای قُرای بهم پیوسته .
-
جفلة
لغتنامه دهخدا
جفلة. [ ج َ ل َ ] (ع اِ) بریده و پیچیده از پشم . (شرح قاموس ). قطعه یا پاره ای از پشم . (اقرب الموارد). پاره ٔ صوف . تکه ٔ پشم .
-
شاخ مرجان
لغتنامه دهخدا
شاخ مرجان . [ خ ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تکه یا شاخه ای از مرجان . رجوع به مرجان شود.
-
ملبلب
لغتنامه دهخدا
ملبلب . [ م ُ ل َ ل ِ ] (ع ص ) تکه ای که وقت جستن بر بز ماده بانگ کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).