کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تابع
لغتنامه دهخدا
تابع. [ ب ِ ] (ع ص )پس رو و چاکر. ج ، تبع. (منتهی الارب ). || پس رونده . لاحق . پیرو. فرمانبردار. مطیع. خادم . مقابل متبوع : زامل . پس رو و تابع. (منتهی الارب ) : خصم تو هست ناقص و مال تو زاید است کت بخت تابع است و جهانت مساعد است . منوچهری .و ما جمل...
-
واژههای مشابه
-
تابع شدن
لغتنامه دهخدا
تابع شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیرو شدن . بنده و فرمانبردار گشتن . دنبال رونده شدن : مشو تابع نفس شهوت پرست که هرساعتش قبله ٔ دیگر است .سعدی (بوستان ).
-
تابع مهمل
لغتنامه دهخدا
تابع مهمل . [ ب ِ ع ِ م ُ م َ] (اِ مرکب ) لفظ مهملی است که بعد از یک لفظ موضوع می آید و اغلب حروف آن با حروف متبوعش یکی است مثل چراغ مراغ ، کتاب متاب . در زبان فارسی هر کلمه ای که دراولش میم نیست در مهملش حرف اول کلمه را انداخته جای آن میم می گذارند ...
-
واژههای همآوا
-
تابا
لغتنامه دهخدا
تابا. (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند طلا را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). هزوارش زر (طلا)، ذهبه است همریشه ٔ ذهب عربی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
طابع
لغتنامه دهخدا
طابع. [ ب َ ] (ع اِ) انگشترین . || آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه : علیه طابعُ الشهداء؛ ای علامتهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).و کسرالباء لغةُ فی الکل . (منتهی الارب ). || انگشتری و هر چه بدان مهر کنند. || آلت داغ که بد...
-
طابع
لغتنامه دهخدا
طابع. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت . || مُهرزن . (منتهی الارب ). || چاپچی .
-
جستوجو در متن
-
شیع
لغتنامه دهخدا
شیع. (ع ص ، اِ) تابع و پیرو. (آنندراج ): هو شیع نساء؛ او تابع رأی زنان و آمیزش کننده با آنهاست . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
مخدج
لغتنامه دهخدا
مخدج . [ م ُ دِ ] (اِخ ) دبران . فنیق . تابع النجم . و رجوع به تابع النجم در همین لغت نامه و آثار الباقیه ٔ ابوریحان چ لایپزیک ص 342 شود.
-
مینیموم
لغتنامه دهخدا
مینیموم . [ مُم ْ ] (فرانسوی ، اِ) کمترین مقدار. حداقل . کمینه . مقابل ماکزیموم . استحصال از چیزی بحداقل ممکن . || (اصطلاح ریاضیات ) کوچکترین مقدار یک تابع که قبل از این مقدار تابع نزولی است و بعد از این مقدار تابع صعودی است و باحرف (m) نمایانده میشو...
-
آثف
لغتنامه دهخدا
آثف . [ ث ِ ] (ع ص ) پس رو. (مهذب الاسماء). تابع.
-
پیروز
لغتنامه دهخدا
پیروز. (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران معاصر با هرمز ساسانی و تابع پسر او خسروپرویز.
-
تاراس
لغتنامه دهخدا
تاراس . ( ) زیردست و تابع خود ساختن . رام گردانیدن انسان و حیوان . (برهان ) (آنندراج ).