کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تابدار تابدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تاودار
لغتنامه دهخدا
تاودار. (نف مرکب ) تابدار. رجوع به تابدار شود.
-
جلادار
لغتنامه دهخدا
جلادار. [ ج َ ](نف مرکب ) تابان . تابدار و آبدار. (ناظم الاطباء).
-
خمدار
لغتنامه دهخدا
خمدار. [ خ َ] (نف مرکب ) تابدار. ملتوی . مجعد. (ناظم الاطباء).
-
شوخ رنگ
لغتنامه دهخدا
شوخ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء).
-
گرمیدن
لغتنامه دهخدا
گرمیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) گرم شدن . (آنندراج ). تابدار گشتن . || افزون شدن گرما. (ناظم الاطباء).
-
ساطعالنور
لغتنامه دهخدا
ساطعالنور. [ طِ عُن ْ نو ] (ع ص مرکب ) روشن و نورانی و تابدار. (ناظم الاطباء).
-
بادپیمای
لغتنامه دهخدا
بادپیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف ) یاوه گوی . بیهوده گوی . || مردم پاده پرست . (ناظم الاطباء). || زلف تابدار. (ناظم الاطباء). رجوع به بادپیما و باد شود.
-
خرهناک
لغتنامه دهخدا
خرهناک . [ خ َ رُ ] (ص مرکب ) منور. تابدار. روشن . (ناظم الاطباء) : به خلقان بر ببخشود ایزدپاک که بفرستاد زرتشت خرهناک .(از فرهنگ جهانگیری ).
-
گاز
لغتنامه دهخدا
گاز. (فرانسوی ، اِ) فرانسوی مأخوذ از نام غزه موضعی در سوریه که پارچه ٔ مذکور در ذیل بدان منسوب است . جامه ٔ سخت نازک و لطیف و تابدار، بافته شده از پشم و ابریشم و غیره .
-
قبایی زره
لغتنامه دهخدا
قبایی زره . [ ق َ زِ رِه ْ ] (اِ مرکب ) قبازره . زره قبامانند : قبائی زره بر تنش تابدارچو سیماب روشن چو سیم آبدار. نظامی .قبائی زره : کژاکند. (ص 447 شرفنامه ٔ وحید).
-
وزکرده
لغتنامه دهخدا
وزکرده . [ وِک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درهم و برهم شده (موی ). مجعد. (فرهنگ فارسی معین ) : با چشمهای درشت وموهای تابدار وزکرده . (سایه روشن صادق هدایت ص 16). || ترش شده و کف کرده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شاعل
لغتنامه دهخدا
شاعل . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) اسب که در دم آن سپیدی باشد. (منتهی الارب ). ذوالشعل . (اقرب الموارد). رجوع به شَعَل شود. || رجل شاعل ؛ مرد پریشان غارت . (منتهی الارب ). ای ذواِشعال . (اقرب الموارد). || آتش افروز. || تابدار. شعله دار. (ناظم الاطباء).
-
پیچدار
لغتنامه دهخدا
پیچدار. (نف مرکب ) دارای پیچ . تابدار. باپیچ . باخم . شکن دار: در بعضی بلاد درخت آن (یاسمین ) عظیم میگردد و ساق سفید آن اندک پیچدار و برگهای آن اندک ریز و طولانی و مشرف بر دو جانب شاخه ٔ آن رسته و خوش منظر... (مخزن الادویه ص 577 ذیل یاسمین ).
-
تفسان
لغتنامه دهخدا
تفسان . [ ت َ ](نف ) به غایت گرم . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ). گرم . (آنندراج ). تفسیده یعنی گرم شده . (فرهنگ رشیدی ). گرم و تابدار و به غایت گرم . (ناظم الاطباء) : اگر میرد چراغ درد و داغم پی احیا دم تفسان برآرم .ظهوری (از آنندراج ).
-
معصوم لاری
لغتنامه دهخدا
معصوم لاری . [ م َ م ِ ] (اِخ )(شاه ...) از معاشران حزین لاهیجی و از شاعران قرن دوازدهم بوده و به طبابت اشتغال داشته است . از اوست :بس که در عشق تو خورد از پنجه ٔ سختی فشاراستخوانم شدبه رنگ شاخ آهو تابدار.و رجوع به صبح گلشن ص 430 و قاموس الاعلام ترکی...