کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تأذن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تاذن
لغتنامه دهخدا
تاذن . [ ذَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تاذنی منسوب بدانجاست . (از انساب سمعانی برگ 102 «ب »). رجوع به تادن شود.
-
تأذن
لغتنامه دهخدا
تأذن . [ ت َ ءَذْ ذُ ] (ع مص ) آگاهانیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || سوگند یاد کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || منادی کردن به تهدید. (منتهی...
-
واژههای همآوا
-
تاذن
لغتنامه دهخدا
تاذن . [ ذَ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تاذنی منسوب بدانجاست . (از انساب سمعانی برگ 102 «ب »). رجوع به تادن شود.
-
جستوجو در متن
-
تاذنی
لغتنامه دهخدا
تاذنی . [ ذَ ] (ص نسبی ) منسوب به تاذن و تادن . رجوع به تادنی شود.
-
تادن
لغتنامه دهخدا
تادن . [ دَ ] (اِخ ) تاذَن . قریه ای از قرای بخارا، و از آنجاست ابومحمد حسن بن جعفر... (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
متأذن
لغتنامه دهخدا
متأذن . [ م ُ ت َ ءَذْ ذِ ] (ع ص ) آگاهانیده و اعلام کرده و آشکار کرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از اشتنگاس ). || منادی کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذن شود.
-
آگاهانیدن
لغتنامه دهخدا
آگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) اِعلام . تنبیه . اذان . تنبئه . اخطار. اِشعار. ایذان . ازکان . ایقاظ. تعریف . انهاء. تخبیر. اِخبار. انباء. آگاهاندن . آگهانیدن . آگهاندن . مطلع کردن . خبر دادن . تأذّن . اطلاع دادن . مستحضر ساختن . آگاه کردن . تمئنه : بیامدم...
-
بیاگاهانیدن
لغتنامه دهخدا
بیاگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) تنبیه . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). تأذن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ) (دهار). تعلیم . (دهار). اعلام . مطلع ساختن . آگاه کردن . آگاهانیدن : ممکن است ... بدانچه واقف است از سر من او را بیاگاهاند. (کلیله و دمنه ). و معت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن الفضل بن شبابة الکاتب الهمذانی النحوی . مکنی به ابوالصقر و ملقب به ساسی دویر. وفات او به سال 350 هَ . ق . بود. و او از ابراهیم بن الحسین دیزیل و ابوخلیفة الفضل بن الخباب الجمحی و ابوالقاسم عبداﷲبن محمدبن عبدالعزیز البغوی و...
-
ل
لغتنامه دهخدا
ل . [ ل ِ ] (ع حرف ) را. مَر. (نصاب الصبیان ).برای ِ. از برای ِ. بهرِ. از جهت ِ. برون : چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراچو باره داغ کند مهر اوست للزوار. عنصری .گفت ﷲ را، گفت برای خدا. لمصلحة؛ مصلحتی را. ﷲ؛ خدا را، برای خدا. لذلک ؛ لهذا، از برای این . ...