کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تآمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تآمر
لغتنامه دهخدا
تآمر. [ ت م ُ ] (ع مص )مشاورت . (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). مؤامره .
-
واژههای مشابه
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. (اِخ ) ابن یواکیم بن منصوربن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ. شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 م . به عبدا (لبنان ) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه ٔ مارونیه و سپس در مدرسةالیهود ت...
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. [ ] (اِخ ) پدر عبداﷲ (عبداﷲبن تامر). رجوع به عبداﷲبن تامر و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 274-276 شود.
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. [ ] (اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته ٔ باج پران . رجوع به ماللهند بیرونی ص 152 شود.
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. [ م ِ ] (ع ص ) خداوند خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ خرمای فراوان . (اقرب الموارد). آنکه خرما دارد. خرمافروش . یقال : رجل تامر... ای ذوتمر. (اقرب الموارد) .
-
تأمر
لغتنامه دهخدا
تأمر. [ ت َ ءَم ْ م ُ ] (ع مص ) یکدیگر را فرمودن . (تاج المصادر بیهقی ). تسلط و تحکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): تأمر القوم ؛ حکم کرد بعض آن مر بعض را. (منتهی الارب ). امیری کردن . (زوزنی ). || مشورت کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. (اِخ ) ابن یواکیم بن منصوربن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ. شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 م . به عبدا (لبنان ) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه ٔ مارونیه و سپس در مدرسةالیهود ت...
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. [ ] (اِخ ) پدر عبداﷲ (عبداﷲبن تامر). رجوع به عبداﷲبن تامر و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 274-276 شود.
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. [ ] (اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته ٔ باج پران . رجوع به ماللهند بیرونی ص 152 شود.
-
تامر
لغتنامه دهخدا
تامر. [ م ِ ] (ع ص ) خداوند خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ خرمای فراوان . (اقرب الموارد). آنکه خرما دارد. خرمافروش . یقال : رجل تامر... ای ذوتمر. (اقرب الموارد) .
-
طامر
لغتنامه دهخدا
طامر. [ م ِ ] (ع اِ) کیک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برغوث . || (ص ) جهنده . برجهنده . || (اِ) طامربن طامر. آنکه او را و پدرش را کسی نداند که کیست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
هاجرات
لغتنامه دهخدا
هاجرات . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ هاجرة. رسوائیها. یقال : رماه بهاجرات ؛ ای بفضائح و فواحش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رماه بهاجرات ؛ یعنی به فضایح و کلماتی که در آنها فحش است و آن از باب تامر و لابن است . (از اقرب الموارد).