کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی نماز بی نمازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
محیض
لغتنامه دهخدا
محیض . [ م َ ] (ع مص ) حیض . بی نماز شدن زن . (ترجمان القرآن ). حائض شدن . || (اِ) شرم زن . || (اِمص ) بی نمازی . حالت حیض . (غیاث ). بی نمازی زن . (مهذب الاسماء).ناپاکی زن . خون دیدگی زن . عادت دیدگی زن : اهبطوا افکند جان را در حضیض از نمازش کرد محر...
-
نمازی
لغتنامه دهخدا
نمازی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نماز. (ناظم الاطباء). || آنچه مربوط به نماز است . (فرهنگ فارسی معین ). || شخص نمازگزارنده و آنکه پیوسته نماز می گزارد. (ناظم الاطباء). اهل نماز و طاعت . مؤمن . مقدس : خصیه ٔ مرد نمازی باشد این . مولوی . || پاک . پا...
-
پیش نمازی
لغتنامه دهخدا
پیش نمازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) امامت جماعت . عمل پیش نماز. امامت .- امثال :در پیش نمازی علم شرط نیست . (فرهنگ نظام ).
-
نمازخوان
لغتنامه دهخدا
نمازخوان . [ ن َ خوا / خا ] (نف مرکب ) نمازی . که نماز خواند. نمازگزار.
-
چارتکبیر
لغتنامه دهخدا
چارتکبیر. [ ت َ ] (اِ مرکب ) نماز میت درمذهب اهل سنت . نماز جنازه . نمازی در مذهب اهل سنت وجماعت . نمازی که بمذهب اهل سنت بر جسد میت گزارند. نماز مخصوص جنازه که فقط چهار تکبیر دارد. || کنایه از ترک چیزی است ، چه این کنایه است به نماز جنازه چرا که در ...
-
نیکونماز
لغتنامه دهخدا
نیکونماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) نمازی . خوش نماز. که در نماز گزاردن کاهلی و غفلت نکند : با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود. (تاریخ بیهقی ص 420).
-
نماز گزاردن
لغتنامه دهخدا
نماز گزاردن . [ ن َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نماز گذاردن . نماز خواندن : به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان ). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم . احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص 250).گر آن ط...
-
نمازگزار
لغتنامه دهخدا
نمازگزار. [ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) مصلی . پابند صلوة. (آنندراج ). آنکه نماز خواند. نمازکن . نمازگر. (فرهنگ فارسی معین ). نمازی . اهل طاعت و عبادت .
-
بانماز
لغتنامه دهخدا
بانماز. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: با + نماز) نمازخوان . که نماز دارد. که نماز گزارد. آنکه همیشه نماز گزارد. آنکه نمازش هرگز ترک نشود. مقابل بی نماز. || مؤمن . باخدا.
-
صلاة تسبیح
لغتنامه دهخدا
صلاة تسبیح . [ ص َ ت ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این نمازی است که کیفیت آن مانند نماز جعفر است ؛ لکن صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آنرابدین نام ذکر کرده و گوید: پیغمبر این نماز را به عباس بن عبدالمطلب تعلیم داد. رجوع به صلاة جعفر شود.
-
تکبیر بستن
لغتنامه دهخدا
تکبیر بستن . [ ت َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به نماز ایستادن و تکبیرةالاحرام بستن . با گفتن دوبار اﷲاکبر، نمازی را شروع کردن : درگاه اوست قبله ومن در نماز شکرتکبیر بسته ام که دلم حقگزار کرد. خاقانی .رجوع به تکبیر شود.
-
ابوالدرس
لغتنامه دهخدا
ابوالدرس . [ اَ بُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) حیض . بی نمازی . (مهذب الاسماء).
-
ضیفة
لغتنامه دهخدا
ضیفة. [ض َ ف َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ضیف . زن مهمان . || زن حائض . || بی نمازی . (منتهی الارب ).
-
محیضة
لغتنامه دهخدا
محیضة. [ م َ ض َ ] (ع اِ) لته ٔ حیض . کهنه ٔ بی نمازی . حیضة. ج ، محائض . (منتهی الارب ).
-
محاض
لغتنامه دهخدا
محاض . [ م َ ] (ع مص ) حیض . محیض . بی نمازی شدن زن . (منتهی الارب ) (از تاج المصادربیهقی ).