کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی فرهنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بی فرهنگ
لغتنامه دهخدا
بی فرهنگ . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرهنگ ) ناپرهیخته . بی عقل و بی تمیز. (ناظم الاطباء) : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .|| بی ادب . (یادداشت مؤلف ) : چه گرد بر گرد خرگاه طواف کردن وبا سرپوشیدگان درگا...
-
واژههای مشابه
-
ابن بی بی
لغتنامه دهخدا
ابن بی بی .[ اِ ن ُ ] (اِخ ) ناصرالدین یحیی بن مجدالدین محمد ترجمان . نویسنده و مورخ ایرانی در قرن هفتم هجری . مادرش بی بی کار زجر و فال می ورزیده ، پدر او در دربار سلاجقه ٔ آسیای صغیر دبیر و مترجم بوده و چندین بار بسفارت بدربار پادشاهان رفته است . ا...
-
راجی بی بی
لغتنامه دهخدا
راجی بی بی . (اِخ ) نام مادر سلطان محمود از فرمانروایان ناحیه ٔ جونپور هند، وی بعد از مرگ پسرش سلطان محمود بهیکن خان را بر تخت نشانید. واو را محمدشاه خطاب کرد. (تاریخ شاهی صص 14 - 16).
-
بی بی شهربانو
لغتنامه دهخدا
بی بی شهربانو. [ ش َ ] (اِخ ) زیارتگاهی است در کوهی بجنوب شرقی تهران و گویند مرقد شهربانو دختر یزدجرد است . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به شهربانو شود. || شعبه ای از کوههای البرز که در قسمت جلگه ای ایالت تهران پیش رفته است . (جغرافیای طبیعی کیهان ).
-
بی بی طلایی
لغتنامه دهخدا
بی بی طلایی . [ طَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
-
لر نوری جان بی بی
لغتنامه دهخدا
لر نوری جان بی بی . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران مرکب از شصت خانوار ساکن همراه عمله .
-
بی سر و بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سر و بی سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) بی خانمان . دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را. سعدی .|| پریشان حال و آشفته احوال با زندگی درهم . رجوع به بی سر و سامان شود.
-
بی کار و بی عار
لغتنامه دهخدا
بی کار و بی عار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی کاره . که هیچ کار ندارد و از بی کاری عار ندارد. ولگرد . عاطل و باطل . (یادداشت مؤلف ).
-
گرین بی
لغتنامه دهخدا
گرین بی . [ گ ِ ریم ْ ب ِ ] (اِخ ) قصبه و اسکله ای است در منتهای جنوبی خلیج گرین بی که دارای 10000 تن سکنه است . نصف اهالی آن را مهاجران فرانسوی تشکیل می دهند. مردم آن به زبان فرانسه و انگلیسی سخن می گویند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
غرین بی
لغتنامه دهخدا
غرین بی . [ غْریم ْ / غ ِ ریم ْ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گرین بی . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به گرین بی شود.
-
ابن بی
لغتنامه دهخدا
ابن بی . [ اِ ن ُ ب َی ی ] (ع ص مرکب ) ناکس . خسیس . فرومایه از مردم .
-
چاربی بی
لغتنامه دهخدا
چاربی بی . (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی آس . چاربرگ بازی ورق یا آس که هر برگ آن نقش «بی بی » دارد و در بازی آس پس ازچارآس و چارشاه امتیازش از سایر برگها بیشتر است .
-
اجی بی
لغتنامه دهخدا
اجی بی . [ اِ ] (اِخ ) (بانک ...) در سندی که تاریخش از تشرین ِ اول (اکتبر) سال چهارم سلطنت کوروش در بابل است کبوجیه را شاهزاده خوانده و پولی را که او در بانک اجی بی گذاشته بود، مال او دانسته اند. این بانک از قرار اسنادی که بدست آمده ، بسیار معتبر بود...
-
اروس بی
لغتنامه دهخدا
اروس بی . [ ] (اِخ ) یکی از سرداران ازبک که در جنگ با ظهیرالدین بابر اسیر و مقتول شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 36).