کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی در و پیکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوشک بی بی چه
لغتنامه دهخدا
کوشک بی بی چه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است که 962 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
راجی بی بی
لغتنامه دهخدا
راجی بی بی . (اِخ ) نام مادر سلطان محمود از فرمانروایان ناحیه ٔ جونپور هند، وی بعد از مرگ پسرش سلطان محمود بهیکن خان را بر تخت نشانید. واو را محمدشاه خطاب کرد. (تاریخ شاهی صص 14 - 16).
-
بی بی طلایی
لغتنامه دهخدا
بی بی طلایی . [ طَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
-
لر نوری جان بی بی
لغتنامه دهخدا
لر نوری جان بی بی . [ ل ُ رِ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران مرکب از شصت خانوار ساکن همراه عمله .
-
غرین بی
لغتنامه دهخدا
غرین بی . [ غْریم ْ / غ ِ ریم ْ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گرین بی . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به گرین بی شود.
-
ابن بی
لغتنامه دهخدا
ابن بی . [ اِ ن ُ ب َی ی ] (ع ص مرکب ) ناکس . خسیس . فرومایه از مردم .
-
بی زره
لغتنامه دهخدا
بی زره . [ زِ رِه ْ ] (ص مرکب ) (از: بی + زره ) که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف ).
-
بی عاطفه
لغتنامه دهخدا
بی عاطفه . [ طِ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عاطفه ) بی مهر. بی عطوفت . سنگدل . بی رحم . که قوای انفعالی وی ضعیف باشد. رجوع به عاطفه شود.
-
بی عفاف
لغتنامه دهخدا
بی عفاف . [ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عفاف ) ناپاکی . که پاکدامن نیست . رجوع به عفاف شود.
-
بی میلی
لغتنامه دهخدا
بی میلی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) انحراف نداشتن . گردش نداشتن بسویی . چفسیدگی نداشتن . || گرایش نداشتن . عدم تمایل . عدم رغبت . فقدان اشتها. رجوع به میل شود.
-
بی آمرغ
لغتنامه دهخدا
بی آمرغ . [ م ُ ] (ص مرکب )بی قدر. بی ارزش . بی ارج . بی بها. بی فائده : جوان تاش پیری نیامد بروی جوانی بی آمرغ نزدیک اوی . ابوشکور.رجوع به آمرغ شود.
-
بی آنکه
لغتنامه دهخدا
بی آنکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) بدون : ماه سه شبه از بر گردن بنگارنداز غالیه بی آنکه همی غالیه دارند. منوچهری .تا مقرر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید این کارها قرار گرفت . (تاریخ بیهقی ).چشمم بزبان حال گویدبی آنکه به اختیار گویم . سعدی .سخن عشق تو ...
-
بی باکانه
لغتنامه دهخدا
بی باکانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی شجاعت . متهورانه . از روی بی پروایی . (از ناظم الاطباء). از روی بی باکی . متهورانه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی بر
لغتنامه دهخدا
بی بر. [ بی ب َ ] (ص مرکب ) بی ثمر. بی بار. رجوع به بر شود. || (اِ مرکب ) سپستان . (از الفاظ الادویه ). گیاهی است که از آن ترشی اندازند. (یادداشت بخط مؤلف ). فلفل سبز (لهجه ٔ قزوین ).
-
بی برگشت
لغتنامه دهخدا
بی برگشت . [ بی ب َ گ َ ] (ص مرکب ) که نتوان آنرا بازگشت داد. که نتوان برگرداند.- اعتبار بی برگشت ؛ اعتباری است که نمیتوان آنرا برگرداند. اعتبار غیرقابل فسخ .(فرهنگستان ).