کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی بی گل مرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بی بی گل مرده
لغتنامه دهخدا
بی بی گل مرده . [ گ ُ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه تل است که در بخش جانکی گرم سیر شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
مرده ذوقی
لغتنامه دهخدا
مرده ذوقی . [ م ُ دَ / دِ ذَ ] (حامص مرکب ) بی ذوقی . مرده ذوق بودن . رجوع به مرده ذوق شود.
-
مرده شور
لغتنامه دهخدا
مرده شور. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غسال که مرده را بشوید و غسل دهد : پس مرده شور باز سر شود و سر و ریشش را به نرمی بشوید. (از ترجمه ٔ النهایه ).- رویش را به آب مرده شورخانه شسته اند ؛ سخت بی حیاست ، سخت بی شرم است .- مرده شوربرده ؛ نفرینی است . رج...
-
مرده دلی
لغتنامه دهخدا
مرده دلی . [ م ُ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت مرده دل . مرده دل بودن . افسردگی . ملالت . بی شور و شوقی . رجوع به مرده دل شود.
-
مرده وار
لغتنامه دهخدا
مرده وار. [ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون مرده . مانند مرده . ساکت و ساکن . خموش . و بی حرکت : خمش کن مرده وار ای دل ازیرابه هستی متهم ما زین زبانیم .مولوی .
-
چراغ مرده
لغتنامه دهخدا
چراغ مرده . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تاریک . ظلمانی . بی نور و بی فروغ : مجنون چو شب چراغ مرده افتاده و دیده زاغ برده .نظامی .
-
تن مرده
لغتنامه دهخدا
تن مرده . [ ت َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مرده تن . بی جان . بی روح : سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب . خاقانی .رجوع به تن شود.
-
مرده کردن
لغتنامه دهخدا
مرده کردن . [ م ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را مرده کردن ، خویش را مرده کردن ، خود را به مردن زدن . بی حس و حرکت افتادن چون مردگان . خود را مرده وانمود کردن : ز آنکه آوازت ترا در بند کردخویش او مرده پی این پند کرد.مولوی .
-
مرده بازی
لغتنامه دهخدا
مرده بازی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) تقلید از حالت مرده .- مرده بازی درآوردن ؛ خود را به مردگی زدن . خود را به مردن زدن . مردگی نمودن به دروغ . تماوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). نعش افتادن . بی حس و حرکت افتادن چون مردگان .
-
مرده سان
لغتنامه دهخدا
مرده سان . [ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) چون مرده . بی حس و حرکت : گر چه کفن سفید یک چندبر سبزه ٔ مرده سان برافکند.خاقانی .
-
کیوغ
لغتنامه دهخدا
کیوغ . [ ک َ ] (اِ) گل بی کاه . (فرهنگ رشیدی ). گل بی کاه را گویند، یعنی کاه گل نباشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
مرده رنگی
لغتنامه دهخدا
مرده رنگی . [ م ُ دَ / دِ رَ ] (حامص مرکب ) رنگ پریدگی . بی طراوتی : هرزه گوئی چند همچون سرخوشان انجمن مرده رنگی چند همچون کشتگان بادیه .سلیم (آنندراج ).
-
مرده شو
لغتنامه دهخدا
مرده شو. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مرده شوی . مرده شوینده . غسال که تن مردگان را بشوید و غسل دهد.- مرده شوبرده ، مرده شوی شسته ؛ نفرینی است . (آنندراج ). زشت . ناپسند. منفور : بر سر فوطه پریشان نه ز بی پروائیست مرده شو برده پریشان زغم خاتون است . ج...
-
مرده ساختن
لغتنامه دهخدا
مرده ساختن . [ م ُ دَ / دِت َ ] (مص مرکب ) خود را مرده ساختن . خود را به مردگی زدن خود را مرده وانمود کردن . چون مردگان بی حس و حرکت افتادن : من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم . (تاریخ بخارا).معنی مردن ز طوطی بد نیازدر نیا...