کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی بی لک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لک و لک
لغتنامه دهخدا
لک و لک . [ ل ِک ْ ک ُ ل ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز و صوت کفش آنکه آهسته و پیوسته رود.- لک و لک افتادن ؛ به این در و آن در یا لک و لک راه افتادن . یا لک ولک توی عالم و دنیا راه افتادن . بی سبب و غرض و فایدتی با دست تهی روی به قصدی آوردن : لک و لک راه ...
-
لک و لک کردن
لغتنامه دهخدا
لک و لک کردن . [ ل ِک ْ ک ُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با رنج و بی پولی و بی اسبابی گذرانیدن . با مایه ٔ کم یا اسبابی نارسا کاری ورزیدن یا عمر گذاشتن . با مبلغی ناچیز امرار معاش کردن : باهمین مواجب کم لک و لکی می کنم تا ببینم چه میشود.
-
لک کردن
لغتنامه دهخدا
لک کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لک کردن جامه را؛ رنگی یا نقطه ٔ مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رونق کردن آن .
-
لک مک
لغتنامه دهخدا
لک مک . [ ل َ م َ ] (اِ) خالهای سرخ و سیاه بسیار بی برآمدگی بر پوست تن آدمی . لک و پک .
-
لک دیدن
لغتنامه دهخدا
لک دیدن . [ ل َ دی دَ ] (مص مرکب )حائض شدن . خون دیدن زن . بی نماز شدن زن . || رنگ بگردانیدن نقطه ای از میوه از ضربت یا آسیبی .
-
بکخیان
لغتنامه دهخدا
بکخیان . [ ب َ ] (اِ) بی هنر و خودآرای باشد و آنرا لک نیز گویند چنانکه لک و بک مشهور است . (جهانگیری ).
-
بک و لک
لغتنامه دهخدا
بک و لک . [ب ُ ک ُ ل ُ ] (ترکیب عطفی ) پک و لک . لک و پک . از اتباع است همچون خان ومان و تارومار، بمعنی ناهموار و درشت . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). بک لک . (از آنندراج ). || بی عقلی . بی هنری . (برهان ) (ناظم الاطباء). از قبیل توابعان...
-
لک و پک
لغتنامه دهخدا
لک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی .|| بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان ).
-
لک دیده
لغتنامه دهخدا
لک دیده . [ ل َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لک دیدن . حائض . بی نماز. || میوه که نقطه ای از آن براثر ضربه و آسیب رنگ بگردانیده باشد.
-
پک و لک
لغتنامه دهخدا
پک و لک . [ پ َ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تک و پوی و گرد مردم برآمدن . (برهان قاطع). || بی هنری و رعنائی . (فرهنگ سروری ). || آلات خانه و به این معنی به تقدیم لک بر پک هم گفته اند و مشهور نیز این است . (برهان قاطع) : چو لوت و پوت شود تار و مار،...
-
کرور
لغتنامه دهخدا
کرور. [ ک ُ ] (اِ) نام شماره ای است چنانکه کرور ایران پانصدهزار است که پنج لک باشد. (آنندراج ). نصف میلیون . (ناظم الاطباء). نزد ایرانیان معادل پانصدهزار است . (یادداشتهای قزوینی از فرهنگ فارسی معین ).ج ، کرورات . (فرهنگ فارسی معین ) : یا یکی از کرور...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل َ ] (اِ) نقطه ای از میوه که فاسد شده باشد. || قطره ٔ رنگین بر جامه یاکاغذی یا دیواری و جز آن . نقطه ای به رنگ دیگر بر چیزی . رنگ جزئی بر چیزی مخالف رنگ همه ٔ آن چیز خال که از چیزی بر جامه و غیره به رنگ دیگر غیر رنگ جامه افتاد: لک زدن انگور؛ ...
-
دق
لغتنامه دهخدا
دق . [ دَ ] (ص ) سر بی مو. (برهان ). دغ . و رجوع به دغ شود.- دق و لق ؛ از اتباع است به معنی دک و لک یعنی خشک و خالی و صحرای بی علف و سر بی موی . (برهان ) (از غیاث ).
-
طامث
لغتنامه دهخدا
طامث . [ م ِ ] (ع ص ) زن حائض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). زن بی نماز. زن خون دیده . زن لک دیده . زن قاعده شده . زن حیض افتاده . ج ، طُمُث و طوامث .
-
قاعدگی
لغتنامه دهخدا
قاعدگی . [ ع ِ دَ / دِ ] (حامص ) حیض . بی نمازی . خون دیدگی . عذر شدن . لک دیدن .