کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیگناه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی گناه
لغتنامه دهخدا
بی گناه . [ گ ُ ] (ص مرکب ) بی جرم . (آنندراج ). بی جناه . بی جرم و بی تقصیر. (ناظم الاطباء) : اگر ما بشوریم بر بی گناه پسندد کجا داور هور و ماه . فردوسی .چرا جنگجوی آمدی با سپاه چرا کشت خواهی مرا بی گناه . فردوسی .هزاران سر مردم بی گناه بدین گفت تو ...
-
جستوجو در متن
-
یرقسز
لغتنامه دهخدا
یرقسز. [ ی َ رَ س ِ ] (ترکی ، ص ) بیگناه و بیجرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به یرق شود.
-
مورک
لغتنامه دهخدا
مورک . [ م ُ وَرْ رَ ] (ع ص ) بیگناه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). یقال : انه لمورک فی الامر؛ ای لیس له ذنب . (منتهی الارب ).
-
جدایی کردن
لغتنامه دهخدا
جدایی کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوری کردن . مُفارقت . هَجر. (منتهی الارب ). هَجران : چنین با پدر بیوفایی کنم ز مردی و دانش جدایی کنم . فردوسی .یار با ما بیوفائی میکندبیگناه از ما جدائی میکند.سعدی .
-
رنج خوردن
لغتنامه دهخدا
رنج خوردن . [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اندوه خوردن . غم و غصه خوردن . دچار حزن شدن : چنان رفت پیمان که بشنید شاه ز بس رنج کو خورد بر بیگناه .فردوسی .
-
متنضح
لغتنامه دهخدا
متنضح . [ م ُ ت َ ن َض ْ ض ِ ] (ع ص )دور گردنده از آلایش و غیره . (آنندراج ). || کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود.
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
ابتهار
لغتنامه دهخدا
ابتهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حیلت کردن . || دعوی بدروغ کردن . || زنی را بیگناه بخویشتن آلوده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دونیم کردن شمشیر را. || تاسه برافتادن کسی را از ماندگی . || کوتاهی نکردن در نفع یا ضرر کسی . || زاری و الحاح کردن در دعا، یا دع...
-
تخت سلیمان
لغتنامه دهخدا
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) تخت منسوب به حضرت سلیمان : مگر تخت سلیمانست کز دریا سحرگاهان نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش . ناصرخسرو.بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .و رجوع به تخت سلیم...
-
اشنایدر
لغتنامه دهخدا
اشنایدر. [ اِ دِ ] (اِخ ) اویلوگ یا یوهان گئورگ . (1756 - 1794 م .) یکی از کشیشان آلمان بود که بزبان یونانی آشنایی داشت و برخی از آثار را از آن زبان ترجمه کرد. هنگام انقلاب فرانسه به دسته های انقلابی پیوست و با جلادی بیرحمانه ای گروهی ازمردم بیگناه ر...
-
بخشایش آمدن
لغتنامه دهخدا
بخشایش آمدن . [ ب َ ی ِ م َ دَ ] (مص مرکب )... از کسی یا کسی را بر کسی ؛ رحم آمدن کسی نسبت به دیگری : همه خسته و کشته شد بیگناه گه آمد که بخشایش آیدز شاه . فردوسی .گه آمد که بخشایش آید تراز کین جستن آسایش آید ترا. فردوسی .بترسید و از هوش برفت و از اس...
-
رسته شدن
لغتنامه دهخدا
رسته شدن . [ رَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزاد شدن . رها شدن . رهایی یافتن . رستگار شدن .خلاص یافتن . رها گشتن . (یادداشت مؤلف ) : ناهید چون عقاب ترا دید روز صیدگفتا درست هاروت از بند رسته شد.دقیقی .مگر یک رمه نامداران سران شود رسته از غل ّ و بن...
-
بی سبب
لغتنامه دهخدا
بی سبب . [ س َ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بی + سبب ) بی جهت . بی دلیل . بلاژ. بلاش . (ناظم الاطباء). بی تقریب : نمودند کاین زعفران گونه خاک کند مرد را بی سبب خنده ناک . نظامی .گر تو برگردیدی از من بیگناه و بی سبب تا مگر من نیز برگردم غلط ظن میبری . سعدی .ا...
-
بزمی
لغتنامه دهخدا
بزمی . [ ب َ ] (اِخ ) غیاث الدین محمد. از مردم معروف استراباد بود و دوبیتی خوب میساخت . ابیات زیر از اوست :از ناوک غمت دل بیحاصلم پر است پیشت چگونه زار نگریم دلم پر است .رحم کن بر بزمی مسکین که امشب تا سحربا وجود بیگناهی کارش استغفار بود.این رباعی نی...