کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیگاه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیگاه شدن
لغتنامه دهخدا
بیگاه شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روز به آخر شدن . وقت شام شدن . بپایان روز رسیدن . شب شدن . به شب رسیدن : چنین بود تا روز بیگاه شدز شب دامن رزم کوتاه شد. فردوسی .در غم ما روزها بیگاه شدروزها با سوزها همراه شد. مولوی .بیگاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه...
-
واژههای مشابه
-
گاه بیگاه
لغتنامه دهخدا
گاه بیگاه . (ق مرکب ) مؤلف آنندراج گوید: گاه بگاه و گاه بیگاه ، وقت بیوقت ...و قیل بگاه وقت صباح و بیگاه وقت شام و هر دو ببای فارسی ، و این محل تأمل است . (آنندراج ) (بهارعجم ).
-
بیگاه گونه
لغتنامه دهخدا
بیگاه گونه . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) در آستانه ٔ غروب . تنگاتنگ غروب . نزدیک به شامگاه رسیدن و بودن روز : درساعت بونصر بیامد و بیگاه گونه شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404).
-
بیگاه خیز
لغتنامه دهخدا
بیگاه خیز. (نف مرکب ) که بیگاه برخیزد. که بامداد زود برخیزد. که در دل شب از خواب برآید : بشب زنده داران بیگاه خیزبخاکی غریبان خونابه ریز.نظامی .
-
گاه و بیگاه
لغتنامه دهخدا
گاه و بیگاه . [ هَُ ] (ق مرکب ) وقت و بیوقت . گاه و بیگه . پیوسته . دایم . همواره : جز راست مگوی گاه و بیگاه تا حاجت نایدت به سوکند. ناصرخسرو.براینسان بود یک هفته شهنشاه بشادی و برامش گاه و بیگاه . (ویس و رامین ).من ز خدمت دمی نیاسودم گاه و بیگاه در ...
-
جستوجو در متن
-
همراه شدن
لغتنامه دهخدا
همراه شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متفق شدن . همرای شدن : شیر با خرگوش چون همراه شدپرغضب پرکینه و بدخواه شد. مولوی . || قرین شدن . گرفتار چیزی شدن ، چون رنج و درد : ز کهرم چو لهراسب آگاه شدغمی گشت و با رنج همراه شد. فردوسی .در غم ما روزها بیگاه شد...
-
بیراه
لغتنامه دهخدا
بیراه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مقابل براه . راه غیرمعمول . راه تنگ و بد. (یادداشت مؤلف ). راه پیچاپیچ . بی راهه . راه غیراصلی : بکوه و بیابان و بیراه رفت شب تیره تا روز بیگاه رفت . فردوسی .همی راند بیراه و دل پر ز بیم همی برد با خویشتن زر و سیم . فردوس...
-
مقیم
لغتنامه دهخدا
مقیم . [ م ُ ] (ع ص ) آن که در جایی آرام کند و دوام ورزد و آن را وطن کند و باشنده و متوطن و ساکن و قرارگرفته . (ناظم الاطباء). اقامت کننده . قاطن . ساکن . جای گرفته . جای گیر در جایی . ثاوی . مقابل مسافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا بی روی تو ن...
-
پینه
لغتنامه دهخدا
پینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رقعه . وصله . درپی . پاره . ثفنه . لدام . پیوند جامه . رقعه ای که بر جامه یا کفش دریده و جز آن دوزند. درپه . دژنگ . باز افکن . پرگاله . صاحب انجمن آرا و بتبع وی صاحب آنندراج آرد:پارچه که بر کفش و جامه و خرقه گذاشته بدوزند و ...
-
درود
لغتنامه دهخدا
درود. [ دُ ] (مص مرخم ، اِمص )درو. درودن . بریدن زراعت . (از غیاث ). بریدن غله و علف . (از آنندراج ). درو کردن . (جهانگیری ). درو. درودن . درویدن . حصاد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ز ابر جودت ای بحر مقدس درود کشت ما را قطره ای بس . یحیی بن سیبک نیشابوری...
-
ماست
لغتنامه دهخدا
ماست . (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان ). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که بر شیر زنند و لهذا کسی که مایه را برشیر زده ماست ببندد ماست بند گویند. (از آنندراج ). چغرا...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...
-
زبون
لغتنامه دهخدا
زبون . [ زَ ] (ص ) خوار. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). زیردست . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). بیمقدار. ناچیز. حقیر. ذلیل . توسری خور. ستمکش . فاقد مقام و موقع در میان مردم یا در محیطی خاص . رجوع به زبون شدن ، ...