کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیگاری
لغتنامه دهخدا
بیگاری . (حامص ) نسبت به بیگار است . کار اجباری بی مزد. (یادداشت مؤلف ). کار بی مزد. کار رایگان . سخره . شاکار. شایگان : از عبدالملک نقاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت هفت بار هزار هزار درم نفقات شده است بوعلی گفت مرا معلوم است که د...
-
جستوجو در متن
-
شاکاری
لغتنامه دهخدا
شاکاری . (حامص مرکب ) بیگاری . سخره . رجوع به شاکار شود.
-
شاه کاری
لغتنامه دهخدا
شاه کاری . (حامص مرکب ) شاگاری . سخره کاری . بیگاری . رجوع به شاکاری شود.
-
تله کشی
لغتنامه دهخدا
تله کشی . [ ت ِل ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) تعب بری برای کسی بی مزدی یا با مزدی سخت کم . بیگاری گونه ای . بیگاری : تا جوان بودم و می توانستم تله کشی شان را بکنم خوب بودم ، حالا دیگر بد شدم . وبا کردن صرف می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ژاک بنم
لغتنامه دهخدا
ژاک بنم . [ ب ُ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) نامی که گاهی در مقام تحقیر دهقان فرانسوی را دهند و غرض از آن کسی است که تن به هر بندگی و بیگاری و حقارت دهد.
-
تله کش
لغتنامه دهخدا
تله کش . [ ت ِل ْ ل َ / ل ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) در تداول عامه ، آنکه بیگاری کند. آنکه با مزدی سخت اندک برای کسی خدمت کند. رجوع به تله کشی شود.
-
کار گرفتن
لغتنامه دهخدا
کار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بکار گماشتن . کار راندن . بیگاری : وز آن پس بخوردن گرفتند کارمی و خوان و رامشگر و میگسار.
-
مجرگ
لغتنامه دهخدا
مجرگ . [ م َ ج َ ] (اِ) سخره و بیگار بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278). به معنی بیگار باشد یعنی مردم را به زور و ستم و بی اجرت و مزدوری کار فرمودن . (برهان ). کار بی مزد و اجرت که آن را بیگار و بیگاری گویند و بیغاری تبدیل آن است . (انجمن آرا) (آنندرا...
-
مجرگ فرمودن
لغتنامه دهخدا
مجرگ فرمودن . [ م َ ج َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) به بیگاری واداشتن . کسی را به قهر و جبر به کار بی مزد واداشتن : چنین گفت هارون مرا روز مرگ مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278). و رجوع به مجرگ شود.
-
خرگیر کردن
لغتنامه دهخدا
خرگیر کردن . [ خ َ ک َدَ ] (مص مرکب ) بمسخره خرها گرفتن . گرفتن خر به بیگاری یا برای اردو. (یادداشت بخط مؤلف ) : گفت خیر است بازگوی خبرگفت خرگیر می کند سلطان . انوری .|| بمشکل افتادن . به رنج افتادن . چون خر در وحل گیر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بی کاری
لغتنامه دهخدا
بی کاری . (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی کار. بی شغلی . (ناظم الاطباء). عزل . (منتهی الارب ). کار نداشتن : که از داد و بی کاری و خواسته خروشد بمغز اندرون کاسته . فردوسی . || بی منصبی . || بی خدمتی . (ناظم الاطباء). و رجوع به کار شود. || تنبلی و بیعاری ...
-
در جا زدن
لغتنامه دهخدا
در جا زدن .[ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) در (اصطلاح نظامی ) در مشق سربازان متوقف پایها را چون رونده ای به زمین کوفتن . ایستاده و متوقف پایها را به نوبت چون رونده ای برداشتن و بازنهادن . ایستاده و بی رفتن پایها را چون رونده ای یکی را برداشتن و یکی را نهادن ...
-
سخره گرفتن
لغتنامه دهخدا
سخره گرفتن . [ س ُ رَ / رِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به بیگاری گرفتن : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ناصرخسرو.او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم . مسعودسعد.چون لاشه ٔ تو سخره گرفتند بر ...
-
کار فرمودن
لغتنامه دهخدا
کار فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) به عمل آوردن و درج نمودن . (غیاث ). استعمال کردن . به کار بردن : یاران حسین [ بن ] علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. (تاریخ سیستان ص 291).نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار ...