کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیکبار
لغتنامه دهخدا
بیکبار. [ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + یک + بار) ناگاه . (آنندراج ). یکبارگی و ناگاه . بی خبر. دفعتاً. (ناظم الاطباء). || یکباره . بالتّمام : از بند شبانروزی بیرون نهلدْشان تا خون برود از تنشان پاک بیکبار.منوچهری (دیوان ص 155).
-
جستوجو در متن
-
ادفاق
لغتنامه دهخدا
ادفاق . [ اِ ] (ع مص ) ادفاق کوز؛ دفق آن . پریشان کردن آنچه در آن بود بیکبار.
-
کریسنگ
لغتنامه دهخدا
کریسنگ . [ ک ُ س َ ] (اِ) کوه و مغاک را گویند. (جهانگیری ). رجوع به کریشنگ و کریج شود. || آواز بلبل و بانگی که قلندران بیکبار کشند. (یادداشت مؤلف ).
-
تدلق
لغتنامه دهخدا
تدلق . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیکبار رسیدن سیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناگاه رسیدن سیل . (از المنجد) (از اقرب الموارد): تدلق السیل علیه ؛ اندفع. (اقرب الموارد).
-
قاثم
لغتنامه دهخدا
قاثم . [ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قثم . فراهم آورنده ٔ مال بسیار و بیکبار مال نیکو و جید دهنده . (آنندراج ). بسیار بخشش و دهش . کثیرالعطاء. (ناظم الاطباء).
-
ناگاج
لغتنامه دهخدا
ناگاج . (ق مرکب ) بر وزن و معنی ناگاه است و بیکبار هم گویندش . (برهان قاطع). تبدیل ناگاه است . (انجمن آرا). مبدل ناگاه است . (فرهنگ نظام ). ناگاه . (غیاث اللغات ). || بیوقت . نابگاه . نابهنگام .ناگاه . رجوع به همین کلمه شود.
-
التهام
لغتنامه دهخدا
التهام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) همه ٔ شیر پستان مکیدن بچه . (منتهی الارب ). التهم الفصیل مافی الضرع ؛ استوفاء. || بیکبار خوردن . (منتهی الارب ). || برگردیدن رنگ . (منتهی الارب ).
-
بر صحرا افکندن
لغتنامه دهخدا
بر صحرا افکندن . [ ب َ ص َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر صحرا نهادن . کنایه از غایت آشکارا کردن و شهرت دادن . (آنندراج ) : مجال صبر تنگ آمد بیکبارحدیث عشق بر صحرا فکندم .سعدی .
-
چهکره
لغتنامه دهخدا
چهکره . [ ] (اِ) شاید انبار و جای نگهداری چوب و چیزهای دیگر باشد : چهکره هائی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر بیکبار آتش گرفته ... زیاده بر هزار نفر... را سوخته . (مجمل التورایخ گلستانه ) .
-
جام بر تارک سر کشیدن
لغتنامه دهخدا
جام بر تارک سر کشیدن . [ ب َ رَ ک ِ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن بیکبار چنانکه از وی چیزی نماند. (آنندراج ) : عاشقا گر بود خواهی در صف می خوارگان جام می بر تارک سر رایگان باید کشید.معزی (از آنندراج ).
-
راضب
لغتنامه دهخدا
راضب . [ ض ِ] (ع اِ) نوعی از سدر. یکی آن راضِبَة و رَضَبَة است . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || نوعی از کنار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) باران در حال باریدن . (از اقرب الموارد). باران بیکبار فروریخته . (تاج العروس ) (من...
-
ساز و آواز
لغتنامه دهخدا
ساز و آواز. [ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آواز توأم با صدای ساز. و جمعی دیگر گفته اند که ارغنون ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و سازنده است که همه یک چیز را بیکبار و بیک آهنگ با هم بخوانند و بنوازند. (برهان در ماده ٔ ارغنون ). || بزن و بکوب . ساز و ...
-
ساغر بر تارک کشیدن
لغتنامه دهخدا
ساغر بر تارک کشیدن . [ غ َ ب َ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) ساغر بر سر کشیدن . شراب خوردن بیکبار چنانکه از آن چیزی نماند. یا بکمال شوق و رغبت خوردن . (آنندراج ). پیاله را خالی کردن . تا ته جام نوشیدن . با اشتیاق و با ولع جام را سرکشیدن . لاجرعه سرکشی...
-
ساغر برتارک شکستن
لغتنامه دهخدا
ساغر برتارک شکستن . [ غ َ ب َ رَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ساغربر سر کشیدن . ساغر بر تارک کشیدن . شراب خوردن بیکبار چنانکه از آن چیزی نماند. یا بکمال شوق و رغبت خوردن : مغزهشیاری است پامال خمارساغری بر تارک مستی شکن .ظهوری (از آنندراج ).