کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیکاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی کاره
لغتنامه دهخدا
بی کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه هیچ کاری ندارد. بی کار. بی اشتغال . بی شغل . (از یادداشت مؤلف ). || بی هنر. نادان در هنر و صنعت . (یادداشت مؤلف ). || آنکه به هیچ کار نشاید. عاطل . (از یادداشت مؤلف ). || بی فایده و بی مصرف . بیسود: مردمان بیکا...
-
جستوجو در متن
-
کتول
لغتنامه دهخدا
کتول . [ ک َ ] (ص ) در تداول مردم گناباد، کهنه . بیکاره : ظرف کهنه کتولی است .
-
انبان بار
لغتنامه دهخدا
انبان بار. [ اَم ْ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فربه . (مجموعه ٔ مترادفات ص 268). مردم فربه و بیکاره و هیچکاره . (برهان قاطع) (از هفت قلزم ). در ناظم الاطباء اَنبان ْبار است با سکون نون با علامت «ص » (صفت ) وفربه و بیکاره و هیچکاره .
-
پیزی شل
لغتنامه دهخدا
پیزی شل . [ ش ُ ] (ص مرکب ) سخت کاهل و بیکاره . پیزی گشاد. گَل ِ گیوه گشاد.
-
پیزی گشاد
لغتنامه دهخدا
پیزی گشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) سخت کاهل و بیکاره . پیزی شل . گَل گیوه گشاد.
-
باکاره
لغتنامه دهخدا
باکاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کارآمد. کسی که هر کاری از وی ساخته باشد. برابر بیکاره . (ناظم الاطباء). اکاره (در تداول مردم قزوین ).
-
پفیوز
لغتنامه دهخدا
پفیوز. [ پ ُ ] (ص ) در تداول عوام ، سست و ضعیف و بیکاره . پَه پَه . پخمه . چلمن .
-
تنه لش
لغتنامه دهخدا
تنه لش . [ ت َ ن َ / ن ِ ل َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، سخت کاهل . سخت عاطل و گریزنده از کار و کسب و تحصیل روزی . تنبل . بیکاره . بی تعصب . بی ننگ و عار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || توسعاً، دشنام گونه ایست که با بزرگی جثه کاهل و بیکاره است . دشنام...
-
ولگرد
لغتنامه دهخدا
ولگرد. [ وِ گ َ ] (نف مرکب ) ول گردنده . رها. سرخود. بیکاره . هرزه گرد. آواره . بی جا و مکان : زن ولگرد. سگ ولگرد. رجوع به ول شود.
-
هلنند
لغتنامه دهخدا
هلنند. [ هََ ل َ ن َن ْ] (ص ) مردم بیکاره و هیچکاره . (برهان ) : چو او ماه شکاف است شما ابر چراییدچو او چست و ظریف است شما چون هلنندید؟مولوی .
-
یلغوز
لغتنامه دهخدا
یلغوز. [ ی َ ] (ترکی ، ص ) در ترکی به معنی تنها و مجرد است . یالغوز. یلغز. || در تداول مردم مشهد، آدم بیکاره و مهمل . (یادداشت پروین گنابادی ).
-
شلفتی
لغتنامه دهخدا
شلفتی . [ ش ُ ل ُ ] (ص ) (اصطلاح عامیانه )و ظاهراً صورتی دیگر از چلفتی است بمعنی دست و پا چلفتی و معمولاً این صفت به آدمهای چلمن ، پخمه ، بی عرضه ، گول و بیکاره اطلاق میشود. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
خبیدن
لغتنامه دهخدا
خبیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خائیدن . جویدن . || پایمال نمودن . || زدن . فرسودن با پا. || خمیده شدن . || پیر. بیکاره شدن . || بچنگ درآوردن . || ربودن . || جوشاندن . || برشته کردن . || شکستن . || پنهان شدن . || بازگشتن . || خفه کردن . (از ناظم الاطباء).
-
عاطل
لغتنامه دهخدا
عاطل . [ طِ ] (ع ص ) بیکاره . بیهوده . تهی . فارغ : آن دیگر که از پیرایه ٔ خردی عاطل نبود. (کلیله و دمنه ). چون سریر دولت از منصب شاهی خالی و عاطل ماند... دشمن قصد این دیار کند. (سندبادنامه ص 80). || زن بی گردن بند. بی زیور. بی پیرایه . (مهذب الاسماء...