کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیچون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیچون
لغتنامه دهخدا
بیچون . (اِخ ) نامی از نام های حق سبحانه و تعالی . (آنندراج ). خدای تعالی . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه از وی تفسیر نتوان کرد و نعتش نتوان نمود. (ناظم الاطباء): حضرت بیچون . قادر بی چون ؛ خدای تبارک و تعالی . خدای تعالی . نامی از نامهای خدای تعالی : زن...
-
واژههای مشابه
-
بیچون بالا
لغتنامه دهخدا
بیچون بالا. [ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان والانجرد است که در شهرستان بروجرد واقع است و 216 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بیچون پائین
لغتنامه دهخدا
بیچون پائین . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان والانجرد که در شهرستان بروجرد واقع است و 208 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
واژههای همآوا
-
بی چون
لغتنامه دهخدا
بی چون . (ص مرکب ) بی نظیر و بی مانند. (آنندراج ). بی مثال و بی نظیر و بی شبیه . (ناظم الاطباء). بی مانند و بی نظیر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
واحد اکبر
لغتنامه دهخدا
واحد اکبر. [ ح ِ دِ اَ ب َ ] (اِخ ) از القاب خدای تعالی : بشکر بود بسی سال تا خلاصی یافت به امر خالق بیچون واحد اکبر. ناصرخسرو.رجوع به واحد و اﷲ و خدا شود.
-
بیت حرام
لغتنامه دهخدا
بیت حرام . [ ب َ / ب ِ ت ِ ح َ ] (اِخ ) بیت اﷲ. رجوع به بیت اﷲ شود. || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل انسان کامل که بر غیر ذات یگانه ٔ بیچون حرام شده باشد. (اصطلاحات الصوفیه ).
-
تزتیت
لغتنامه دهخدا
تزتیت . [ ت َ ] (ع مص ) آراستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): چون بقدرت بیچون ترتیب تربیت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجه ٔ رابع رسید. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 12).
-
سرایر
لغتنامه دهخدا
سرایر. [ س َ ی ِ ] (ع اِ) سَرائر. ج ِ سَریرة : در مکنونات و مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. (سندبادنامه ص 242).غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی . سعدی .همینکه به سری از سرایر بیچون وقوف یابند. (سعدی )...
-
سفل
لغتنامه دهخدا
سفل . [ س ِ / س ُ ] (ع اِ) پستی . (از غیاث ) (دهار) (آنندراج ). فرودی و پستی ، نقیض عُلو، عِلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : غژغژان آمد بسوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل . مولوی .قرب بیچون است غفلت را بتونیست از پیش و پس سفل و علو. مولوی .- س...
-
صانع
لغتنامه دهخدا
صانع. [ ن ِ ] (اِخ ) شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: (صانع شاه جهان آبادی ) شاه نذرعلی نام داشت ، درویشی صوفی مشرب بود و بر سجاده ٔ توکل و استغنا پا میگذاشت ، برای تماشای صنعت صانع بیچون از دهلی به لکهنو و از آنجا به بنارس شد و در سنه ٔ ثمانین ومائة ...
-
تربیت
لغتنامه دهخدا
تربیت . [ ت َ ] (ع مص ) پروردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد): چون بقدرت بیچون ترتیب تربیَت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجه ٔ رابع رسند. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 12). || دست نرم بر انزلی بچه زدن تا بخواب رود. (منتهی الار...
-
بی مثل
لغتنامه دهخدا
بی مثل . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مثل «عربی ») بی مانند و بی شبه و بی نظیر. (ناظم الاطباء). بی جفت . بی همتا. بی شبه . بی بدیل : مروارید بی مثل ؛ در یتیم . (یادداشت مؤلف ) : سپاس از خداوند بی مثل بیچون که با طالع سعد و با بخت میمون . سوزنی .چنانک...