کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیوه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بیوه زاد
لغتنامه دهخدا
بیوه زاد. [ وَ / وِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از بیوه زاده . یتیم . کودکی که پس از مرگ پدر به هنگام بیوگی مادر متولد شود:تنگدستان ز من فراخ درم بیوگان سیر و بیوه زادان هم .نظامی .
-
بیوه زن
لغتنامه دهخدا
بیوه زن . [ وَ / وِ زَ ] (اِ مرکب ) زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه . کالم : از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش . ناصرخسرو.ای بسا رایت عدوشکنان سرنگون از دعای بیوه زنان . (از المضاف الی بدایع الازمان ص 36).میان ...
-
ساعتلوی بیوه له
لغتنامه دهخدا
ساعتلوی بیوه له . [ ع َ ی ِ وَ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری ارومیه . در مسیر راه شوسه ٔ ارومیه به مهاباد جلگه ای و هوایش معتدل مالاریائی ، و آبش از باراندوزچای و محصولش غلات ، توتون ،...
-
جستوجو در متن
-
تأیم
لغتنامه دهخدا
تأیم . [ ت َ ءَی ْ ی ُ ] (ع مص ) بیوه شدن . (زوزنی ). ناکدخدا ماندن . (آنندراج ). تأیم زن از شوی ؛ بیوه گردیدن از او. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تأیم مرد یا زن ؛ که زمانی بگذرد و ازدواج نکرده باشند. (از اقرب الموارد). ناکدخدا ماندن مرد و...
-
ارمال
لغتنامه دهخدا
ارمال . [ اِ ] (ع مص ) ارمال نسیج ؛ بافتن بوریا و جز آن . باریک بافتن بوریا یا عام است . (منتهی الأرب ). حصیر بافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || ارمال ِ سریر؛ بافتن آن با برگ خرما. به رسن برگ خرما بافتن سریر را. (منتهی الأرب ). || ارمال حبل ...
-
بوار
لغتنامه دهخدا
بوار. [ ب َ ] (ع مص ) کاسد شدن بازار یا متاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).- بَوارالاَیَّم ؛ کساد زن بیوه که چندی در خانه بی شوهر بماند. یقال نعوذ باﷲ من بوارالایم ... (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب...
-
دستیاب
لغتنامه دهخدا
دستیاب . [ دَس ْت ْ ] (نف مرکب ) دست یابنده . بدست آورنده . آنکه به چیزی دست یابد. موفق . غالب . کامیاب .- دستیاب بودن بر کسی یا چیزی ؛ بر او غلبه داشتن . بر او تفوق داشتن . بر او دست یافتن : گر او را بدی بر تو بر دستیاب بایران کشیدی ردافراسیاب . فر...
-
تحوش
لغتنامه دهخدا
تحوش . [ ت َ ح َوْ وُ ] (ع مص ) گوشه گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دور شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). تنحی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بیوه گردیدن زن از شوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن...
-
ترکة
لغتنامه دهخدا
ترکة. [ ت َ ک َ ] (ع اِ) خود آهنین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). خود آهنین . (از اقرب الموارد). خود آهنین که جنگجویان بر سر نهند. (از المنجد). || بیضه ٔ شترمرغ که گذاشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیضه ٔ شترمرغ و یا هر مرغی که جوجه...
-
عضل
لغتنامه دهخدا
عضل . [ ع َ] (ع مص ) تنگ نمودن بر کسی . (از منتهی الارب ). تنگ کردن بر کسی و حبس کردن و منع کردن وی را. (از اقرب الموارد). || دشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ): عضل به الامر؛ کار بر او سخت شد. (از اقرب الموارد). || به ستم بازداشتن زنی را ازش...
-
مردن
لغتنامه دهخدا
مردن . [ م ُ دَ ] (مص ) درگذشتن . فرمان یافتن . نماندن . جان دادن . درگذشتن . وفات کردن . فوت شدن . معدوم شدن . از دنیا رفتن . از جهان بیرون شدن . به دار باقی شتافتن . سفر آخرت کردن . به جهان دیگر رفتن . پرواز کردن مرغ روح . موت . فوت . رحلت . ارتحال...
-
برشدن
لغتنامه دهخدا
برشدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن . بالا شدن . (آنندراج ). ببالا رفتن . بالا گرفتن . بلندشدن . صعود کردن . صعود. ارتقاء. سمود. (منتهی الارب ).تصعد. (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن . بسمت بالا رفتن . بر رفتن . عروج کردن . متصاعد شدن . عروج . ب...
-
روزن
لغتنامه دهخدا
روزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شعاع آفتاب...
-
تور
لغتنامه دهخدا
تور. (ص ، اِ) گیاهی باشد ترش مزه که آن را در آش ها کنند. (برهان ). گیاهی است ترش مزه ، که آن را ترشه نیز گویند و در آشها کنند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). گیاهی ترش که در آش کنند. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است ترش مزه . (غیاث اللغات ) (الفاظ...