کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیهوش
لغتنامه دهخدا
بیهوش . (ص مرکب ) (از: بی + هوش ) که هوش ندارد. که فاقد هوش است . بی فهم . بی فراست . بی شعور. (ناظم الاطباء). کندفهم . مقابل باهوش . خِنگ . دیرفهم . کندذهن . بی ذکاوت . بی حافظه . کم فراست . (یادداشت مؤلف ):ضعضع؛ مرد بی رای و هوش . (منتهی الارب ) :...
-
واژههای مشابه
-
بیهوش افتادن
لغتنامه دهخدا
بیهوش افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) بحال اغماء شدن . بیخود شدن . از خود رفتن : از قوت زخم از پای درآمد و بیهوش افتاد. (سندبادنامه ص 82).
-
بیهوش شدن
لغتنامه دهخدا
بیهوش شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مدهوش شدن . مفقود گشتن حس و سایر مشاعر. (ناظم الاطباء). بیخود گشتن . غش کردن . مغمی علیه یا مغشی علیه گردیدن . بیخود شدن . از خود بیخود شدن . غشیان . غشیة آمدن . اغماء. (یادداشت مؤلف ): خمد؛ بیهوش شدن مریض یا مردن ....
-
بیهوش کردن
لغتنامه دهخدا
بیهوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با دارو اغماء آوردن . (یادداشت مؤلف ). بواسطه ٔ داروی بیهوشی شخص را مدهوش کردن . (ناظم الاطباء): اصعاق ؛ بیهوش کردن . (منتهی الارب ). رجوع به بیهش کردن شود.
-
بیهوش گردانیدن
لغتنامه دهخدا
بیهوش گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بوسیله ٔ داروی بیهوشی یا شیئی دیگر شخصی را بیهوش کردن . اِغماء. (منتهی الارب ).
-
بیهوش گردیدن
لغتنامه دهخدا
بیهوش گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مدهوش شدن . فقدان حس و سایر مشاعر. مغمی علیه گشتن . مغشی علیه شدن . بیخود گردیدن . از خود بیخود گردیدن . ادمیماه . صعق . غمی . غشی . غشیان . (منتهی الارب ).
-
بیهوش گشتن
لغتنامه دهخدا
بیهوش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مدهوش گشتن . بیهوش گردیدن . حواس رااز دست دادن . در اثر ضربتی یا داروی بیهوشی مغمی علیه یا مغشی علیه گشتن . از خود بیخود گشتن : چو آواز کوس آمد از پشت پیل همی مرد بیهوش گشت از دو میل . فردوسی .همی بی تن و تاب و بی ...
-
بیهوش دارو
لغتنامه دهخدا
بیهوش دارو. (اِ مرکب ) داروی بیهوشی . دوائی که شخص رابی حس نماید . بیهوشانه .
-
جستوجو در متن
-
ادمیماه
لغتنامه دهخدا
ادمیماه . [ اِ ] (ع مص ) اذمیماه . بیهوش شدن . بیهوش گردیدن . (منتهی الارب ). || از شدت گرما بجوش زدن نزدیک گشتن .
-
ز خود شدن
لغتنامه دهخدا
ز خودشدن . [ زِ خوَدْ / خُدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیخود و بیهوش شدن . (ناظم الاطباء). از خود شدن . بیخبر و بیهوش شدن . (رشیدی ). بیهوش شدن . از خود رفتن و مدهوش گشتن و بیحس شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به از خود شدن و از خود رفتن شود.
-
فرایوش
لغتنامه دهخدا
فرایوش . [ ف َ ] ازهوش رفته . (ص ) بیهوش . (برهان ).
-
لوشانیدن
لغتنامه دهخدا
لوشانیدن . [ دَ ] (مص ) بیخرد و بیهوش گردانیدن . (آنندراج ).
-
لوشیدن
لغتنامه دهخدا
لوشیدن . [ دَ ] (مص ) بیخرد و بیهوش شدن . (آنندراج ).