کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ] (اِخ ) ابن زمیل . نام مهردار ولیدبن یزیدبن عبدالملک . رجوع به الوزراء و الکتّاب جهشیاری ص 44 شود.
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) ابوبیهس ، کنیه ٔ هیصم بن جابر خارجی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوبیهس شود.
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) بدون الف و لام ، نام مردی که مثل است در گرفتن قصاص . (منتهی الارب ).
-
بیهس
لغتنامه دهخدا
بیهس . [ ب َ هََ ] (ع اِ) شیر.(منتهی الارب ). از صفات شیر است و از آن اسمی مشتق شده است . (از لسان العرب ). || (ص ) مرد دلیرو شجاع . || زن خوشرفتار. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
بی حس
لغتنامه دهخدا
بی حس . [ ح ِ / ح ِس س ] (ص مرکب )عاجز از احساس کردن . (ناظم الاطباء). که چیزی را درنیابد. رجوع به حس شود. || کودن و گول . (ناظم الاطباء). کودن . ابله . (فرهنگ فارسی معین ). || بی محبت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- بی حس شدن : کرشمه ٔ تو شرا...
-
جستوجو در متن
-
بیهسی
لغتنامه دهخدا
بیهسی . [ ب َ هََ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیهس . (از انساب سمعانی ). رجوع به بیهس شود.
-
بارز
لغتنامه دهخدا
بارز. [ رِ ] (اِخ ) نام اسب بیهس جرمی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
قرفة
لغتنامه دهخدا
قرفة. [ ق ِ ف َ ] (اِخ ) ابن بهیس یا بیهس یا قرفةبن مالک . از تابعیان است . (منتهی الارب ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن قَرین بن بیهس . محدثی ضعیف بود در روایت حدیث . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
اثلاث
لغتنامه دهخدا
اثلاث . [ اَ/اِ ] (اِخ ) نام موضعی است و در مثل ذیل آمده است : لکن َّ بالاثلاث لحم ٌ لایُظلَّل ؛ و آن قول بیهس ملقب به نعامه از مردم فزاره است . او هفتمین از برادران خویش بود و طایفه ای از بنی اشجع آنان را غارت کردند و شش تن از برادران وی بکشتند و بی...
-
بیهشیة
لغتنامه دهخدا
بیهشیة. [ ب َ هََ شی ی َ ] (اِخ ) بیهسیة. گروهی از خوارج و از یاران بیهش (بیهس ) ابن الهیصم بن جابر باشند. گویند: ایمان عبارتست از اقرار و علم بوجود خداوند و آنچه پیمبر آن راآورده است پس کسی که درباره ٔ شیئی در تردید باشد و حلال آن از حرام نشناسد کاف...
-
دلیر
لغتنامه دهخدا
دلیر. [دِ ] (ص ) دلاور. شجاع . بهادر. (از ناظم الاطباء). بادل . پردل . دلدار. نیو. هزو. (برهان ). مقابل بددل . أحوَس . ألیَث . ألیَس . أهیَس . أیهَم . باسِل . (منتهی الارب ). بَطَل . (دهار). بَیهَس . (منتهی الارب ). جَری .(دهار). حَسَکة. مَسَکة....
-
یا
لغتنامه دهخدا
یا. (ع حرف ندا) حرف ندا برای دور است حقیقة یا حکماً و برای ندای نزدیک باشد و گفته اند مشترک است میان دور و نزدیک و گفته اند برای بین دور و نزدیک و متوسط است . و یا از همه ٔ حروف ندا بیشتر استعمال شود و به همین سبب هنگام حذف بجز خود یا چیز دیگری مقدر ...