کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بینوایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی نوایی
لغتنامه دهخدا
بی نوایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نوا. بی سرانجامی . (ناظم الاطباء). بی سامانی . (آنندراج ). || بی غذایی . کمی آزوقه . بی قوتی . تنگدستی : سوری رفت تا مثال دهد علوفات بتمامی ساختن چنانکه هیچ بی نوایی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 45). گ...
-
جستوجو در متن
-
بی نوائی
لغتنامه دهخدا
بی نوائی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) بینوایی . رجوع به بینوایی شود.
-
شکسته حالی
لغتنامه دهخدا
شکسته حالی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بینوایی . تهیدستی . پریشانی . (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته حال شود.
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . [ گ َ وَ ] (اِ) نام یکی از شش آوازه ٔ موسیقی است که آن نوروز و مایه و سلمک وگوشت و شهناز و گردانیه باشد. (برهان ) : اگر خواننده حرف نغمه راندی گَوَشت از بینوایی گوشت خوردی .یحیی کاشی (از چراغ هدایت ).
-
غنج
لغتنامه دهخدا
غنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج .آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا).
-
یک دری
لغتنامه دهخدا
یک دری . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص نسبی )یک دره . یک در. صفت اطاقی که یک در دارد : خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری . ازرقی هروی .و رجوع به یک در و یک دره شود.
-
فلک زده
لغتنامه دهخدا
فلک زده . [ ف َ ل َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مفلس و تهی دست . (آنندراج ). سخت بدبخت . بداختر. (یادداشت مؤلف ) : بر زمین هر کجا فلک زده ای است بینوایی به دست فقر اسیر...خاقانی .
-
معشوقه
لغتنامه دهخدا
معشوقه . [ م َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) فغ و محبوب و دلبری که زن باشد. (ناظم الاطباء). زن محبوب . زنی که به او عشق ورزند : معشوقه خراباتی و مطرب بایدتا نیم شبان زنان و کوبان آید. عنصری .چو تو معشوقه و چو تو دلبرنبود خلق را به عالم در. مسعودسعد.معش...
-
ستم بردن
لغتنامه دهخدا
ستم بردن . [ س ِ ت َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ستم کشیدن . انظلام : خار است و گل در بوستان هرچ او کند نیکوست آن سهلست پیش دوستان از دوستان بردن ستم . سعدی (طیبات ).اگر بینوایی برم ور ستم گرم عاقبت خیر باشد چه غم .سعدی (بوستان ).
-
همسایگی
لغتنامه دهخدا
همسایگی . [ هََ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) همسایه بودن . جوار. مجاورت . (یادداشتهای مؤلف ).- همسایگی جستن ؛ همسایه شدن با کسی : مجویید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان . اسدی .- همسایگی گرفتن ؛ همسایه شدن . منزل گرفتن در جایی : که از بینوایی و ...
-
تب هجر
لغتنامه دهخدا
تب هجر. [ ت َ ب ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب هجران . تبی که از هجران عارض شود.سوز و گداز هجر. درد دوری . حرارت فراق : تبهای هجر دارم شبهای بینوایی تبهای من ببندی لبها چو برگشایی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 870). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن...
-
شرمگنی
لغتنامه دهخدا
شرمگنی . [ ش َ گ ِ ] (حامص مرکب ) حیا. تنک رویی . شرمگینی . شرمندگی . شرمساری . باحیایی . حجب . (یادداشت مؤلف ) : از این بنده نوازی و از این عذرپذیری از این شرمگنی نیکخویی خوب خصالی . فرخی .شرمگنی نتیجه ٔ ایمان است و بینوایی نتیجه ٔ شرمگنی . (از قاب...
-
مجتلف
لغتنامه دهخدا
مجتلف . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) یوت رسیده ، و یوت مرگ عام ستوران را گویند همچنانکه مرگ عام مردمان را وبا گویند. (آنندراج ). معدوم شده و نابود گشته از بینوایی در سال آفت زده . (ناظم الاطباء). یوت رسیده . (از منتهی الارب ). آن که خشکسالی موجب از بین رفت...
-
بیمایگی
لغتنامه دهخدا
بیمایگی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی مایه . افلاس و احتیاج . (آنندراج ). فقر و پریشانی و گدائی و بی نوائی . (ناظم الاطباء). نداشتن مایه . نداشتن سرمایه . (یادداشت مؤلف ) : که از بینوایی و بیمایگی گرفتم درین خانه همسایگی . سعدی .|| ن...