کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیغاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیغاره
لغتنامه دهخدا
بیغاره . [ رَ / رِ ] (اِ) ملامت وسرزنش . (فرهنگ اسدی ). بیغار. (جهانگیری ) (رشیدی ) (سروری ) (برهان ) (آنندراج ). طعن . طعنه . ملامت . عذل . شماتت . نکوهش . سرزنش . سرزنشت . سرکوفت . لوم . منت که نهد عطادهنده عطایافته را. (یادداشت مؤلف ) : نه بیغاره...
-
واژههای مشابه
-
بیغاره زدن
لغتنامه دهخدا
بیغاره زدن . [ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طعن زدن . نکوهیدن : خاقانی را همیشه بیغاره زنی هم نیش بجان او چو جراره زنی .خاقانی .
-
بیغاره جو
لغتنامه دهخدا
بیغاره جو. [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) لاغ کننده . ملامتگر : سرافراز شد رستم چاره جوی خروشی برآورد بیغاره جوی .فردوسی .
-
بیغاره زن
لغتنامه دهخدا
بیغاره زن . [ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) که نکوهش کند. ملامتگر. سرزنش کننده . نکوهنده .
-
جستوجو در متن
-
سرکوفت
لغتنامه دهخدا
سرکوفت . [ س َ ] (اِمص مرکب ) سرزنش . ملامت . توبیخ . بیغاره . نکوهش .
-
بیغار
لغتنامه دهخدا
بیغار. (اِ) سرزنش و طعنه . (برهان ).بیغاره . طعنه و سرزنش . (سروری ) (از جهانگیری ). ملامت . (اسدی ). نکوهش . ملامت . (یادداشت مؤلف ). سرزنش و طعنه . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به بیغاره شود.
-
طعنه آمیز
لغتنامه دهخدا
طعنه آمیز. [ طَ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) سخنی آمیخته به سرزنش و بیغاره .
-
سرآزاده
لغتنامه دهخدا
سرآزاده . [ س َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آزاد. حر : ز فرمان سرآزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آلوده گوش .فردوسی .
-
بهر روی
لغتنامه دهخدا
بهر روی . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) بهر صورت . بهر حال : ز فرمان شه ننگ و بیغاره نیست بهر روی کِه ْ را ز مِه ْ چاره نیست .اسدی .
-
دیوخوی
لغتنامه دهخدا
دیوخوی . [ وْ ] (ص مرکب ) دیوخو. دیوخصلت . آنکه دارای خلق دیوان است : که گوید بمهراج از روی کین ز بیغاره کای دیوخوی لعین . اسدی .|| (اِ مرکب ) خوی دیو. خلق دیوان .
-
مهمان پرستی
لغتنامه دهخدا
مهمان پرستی . [ م ِ مام ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان پرست : کمربندد و چرب دستی کندبصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی .در این آرزو هیچ بیغاره نیست ز مهمان پرستی مرا چاره نیست .نظامی .
-
ابوالحسن انباری
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن انباری .[ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ اَم ْ ] (اِخ ) حکیم و ریاضی ماهر، استاد عمر خیامی در هندسه و هیئت . شهرزوری گوید روزی هنگام درس فقیهی به بیغاره از او سؤال کرد این چیست که تدریس کنی ؟ گفت تفسیر آیتی از قرآن خدای . فقیه پرسید آن کدام آیت است ؟...
-
این کاره
لغتنامه دهخدا
این کاره . [ رَ/ رِ ] (ص نسبی ) اهل عمل . اهل کار. ظاهراً بیشتر درموقعی استعمال شود که بخواهند صلاحیت شخصی را برای کار و شغلی برسانند. (فرهنگ فارسی معین ) : ز ما ده برادر کس این کاره نیست ملک را در این کار بیغاره نیست . شمسی (یوسف وزلیخا).چون زمین و ...