کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیضا
لغتنامه دهخدا
بیضا. [ ب َ ] (اِخ ) پایتخت قدیم خزر بقول جغرافی نویسان قدیم عرب و متأخران آن را اتل (بنام رود اتل یا ولگا که شهر مذکور در ساحل آن بود) نامیده اند. نام ترکی آن سارغشر (شهر زرد) است و هشترخان کنونی بجای آن شهر بنا شده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بیضا
لغتنامه دهخدا
بیضا. [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش اردکان است که در شهرستان شیراز واقع است . این دهستان از 75 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: انبو، بانش ، تل بیضا و شیخ عبود. جمعیت دهستان در حدود 15000 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
بیضا
لغتنامه دهخدا
بیضا. [ ب َ / ب ِ ] (از ع ، ص ) مأخوذ از بیضاء تازی . (ناظم الاطباء). رجوع به بیضاء شود : گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند. منوچهری .طوطی ری عذرخواه ری بس است سوی طوطی قند بیضایی فرست . خاقانی .کعبه را باشد کبوتر د...
-
بیضا
لغتنامه دهخدا
بیضا. [ب َ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت آباده ٔ فارس ، جمعیت 20000 تن ، مرکز تل بیضا که آثار قدیمه زیاد دارد، دارای 54 قریه . (از یادداشت مؤلف ). بلوک بیضا میانه ٔ شمال و مغرب شیراز است و این بلوک را برای آن بیضا گویندکه لشکر عرب چون سپاه عجم را شکست دا...
-
واژههای مشابه
-
تل بیضا
لغتنامه دهخدا
تل بیضا. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 520 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دشت بیضا
لغتنامه دهخدا
دشت بیضا. [ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سورمق بخش مرکزی شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 680 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، بادام و انگور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
شترک بیضا
لغتنامه دهخدا
شترک بیضا. [ ش ُ ت ُ رَ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی که اشترخار نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به اشترخار شود.
-
میضاً بیضاً
لغتنامه دهخدا
میضاً بیضاً. [ ضَن ْ ضَن ْ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ). ما علمک اهلک الا میضاً بیضاً؛ یعنی نیاموختند ترا کسان تو جز آنکه چون کسی از تو سؤال کند از دهان آوازی برآری و جواب صحیح از لا و نعم نگویی . (از ناظم الاطباء). || آوندی به شکل کدو. (از منتهی الارب...
-
صاحب کف بیضا
لغتنامه دهخدا
صاحب کف بیضا. [ ح ِ ب ِ ک َف ْ ف ِ / ک َ ف ِ ب َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت موسی علیه السلام است . (برهان ).
-
صاحب ید بیضا
لغتنامه دهخدا
صاحب ید بیضا. [ح ِ ب ِ ی َ دِ ب َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت موسی است . || (ص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، کسی را گویندکه شکوه و جلالی داشته باشد. رجوع به ید بیضا شود.
-
جستوجو در متن
-
علی آباد شیخ
لغتنامه دهخدا
علی آباد شیخ . [ ع َ دِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بلوک بیضا واقع در دو فرسخ و نیم میانه ٔ جنوب و مشرق تل بیضا. (از فارسنامه ٔ ناصری ص 184، بلوکات فارس ، بلوک بیضا).
-
بیضاء
لغتنامه دهخدا
بیضاء. [ ب َ ] (اِخ ) شهری در بلاد خزر در پشت باب الابواب . (از معجم البلدان ). همان بیضا پایتخت قدیم خزر است . رجوع به بیضا شود.
-
بیضاوی
لغتنامه دهخدا
بیضاوی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیضا که شهری است از شهرهای فارس و جمعی کثیر از دانشمندان منسوب به این دیارند. (از انساب سمعانی ). رجوع به بیضا شود.