کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشفعال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َ ] (ع اِ) دسته ٔ تبر و تیشه و جز آن . ج ، فُعُل . || کرم و جوانمردی . || کردار نیکو یا در خیر یا در شر هر دو استعمال کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بفتح اول برای فاعل مفرد است و اگر فاعل بیش از یک باشد بکسر اول آید: هم حسان الفعا...
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َ ل ِ ] (ع اِ فعل )امرست یعنی بکن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َع ْ عا ] (ع ص ) بسیار کننده . کاری . پرکار. (فرهنگ فارسی معین ) : تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل . منوچهری .- عقل فعال ؛ عقل دهم . عقل فیاض . روح القدس .(از فرهنگ فارسی معین ) : غواص چه چیز عقل فعال شاینده بعقل یک ...
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فعل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فعلی که از دو فاعل باشد مانند. مَرَّ. || دسته ٔ تبر. (از اقرب الموارد). رجوع به فَعال شود.
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (اِ) نام بیخی است مهلک و کشنده شبیه به ماه پروین . گویند هر دو از یک جا رویند. (برهان ) (از انجمن آرا). بیخ گیاهی است بغایت زهر قاتل . (رشیدی ). گیاهی سمی و مهلک و شبیه به گیاه زنجبیل که در هندوستان روید. (ناظم الاطباء). گیاهی باشد چون زنجبیل د...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (اِخ ) وادی است شیرناک در راه یمامه . بیشة و بِئْشة مثله . (منتهی الارب ). از نواحی یمن است و دره ای است که در آن شهری بنا گردیده که آن را ابوتراب میگفتند. (از معجم البلدان ).
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ص ، ق ) زیادتی و افزونی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیادت . زیاده . بَس . بسیار. افزون . فزون . علاوه .مقابل کم . وَس . کثیر. (یادداشت مؤلف ) : بودنی بود می بیار اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . رودکی .پس بیش مشنوان سخن باطل کسی کز شارس...
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . (ع اِ) نوعی گیاه ناشناخته در مغرب . یا گیاهی است که در کوهستانهای غرناطه روید. (از دزی ج 1 ص 135). || حفره ای که جهت کاشتن گیاه بیش بکار رود. (از دزی ج 1 ص 135).
-
بیش
لغتنامه دهخدا
بیش . [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است و در آن کانها است . (منتهی الارب ).
-
بیش بیش
لغتنامه دهخدا
بیش بیش . [ش ِ ] (ق مرکب ) فزون فزون . بسیار بسیار : بیش بیش آرزو که بود مرابا کم کم بسر نمی آمد.خاقانی .
-
نیک فعال
لغتنامه دهخدا
نیک فعال . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نکوکردار. نکوکار. رجوع به نیک فعالی شود.
-
عقل فعال
لغتنامه دهخدا
عقل فعال . [ ع َ ل ِ ف َع ْ عا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ترکیب «عقل فعال » ذیل عقل شود.
-
جوهر فعال
لغتنامه دهخدا
جوهر فعال . [ ج َ / جُو هََ رِ ف َع ْعا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل عاشر، چه حکما گویند که سوای نه فرشته و هشت فلک همه ٔ عالم را بحکم حق تعالی عقل عاشر آفریده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
دشمن فعال
لغتنامه دهخدا
دشمن فعال . [ دُ م َ ف ِ ](ص مرکب ) که کردار او چون دشمنان باشد : ندارم چون تو در عالم دگر دوست اگر چه دوستی دشمن فعالی .سعدی .
-
فلک فعال
لغتنامه دهخدا
فلک فعال . [ ف َ ل َ ف ِ ] (ص مرکب ) فلک کردار. که کارهایش مانند آسمان پیروزانه و دلیرانه باشد : رخسار بحر دیدم کز حلق شرزه شیران گلگونه دادی از خون ، شاه فلک فعالش .خاقانی .