کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشکاروتنخونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (اِخ ) دهی است جزء بخش نوبران شهرستان ساوه . واقع در هشت هزارگزی جنوب خاوری نوبران و دو هزارگزی راه عمومی . سردسیری و دارای 628 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ مزدقان ، راه مالرو و در تابستانها می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
خونی
لغتنامه دهخدا
خونی . (ص نسبی ) منسوب بخون . (ناظم الاطباء). دموی . (یادداشت مؤلف ). || از خون . آنچه از خون بوجود آید. || آلوده بخون . (یادداشت مؤلف ).- اسهال خونی ؛ شکم روشی که در مدفوع خون باشد. || قتال . سفاک . (انجمن آرای ناصری ). قاتل . کشنده . (ناظم الاطب...
-
کلین خونی
لغتنامه دهخدا
کلین خونی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ناتل رستاق است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
گلین خونی
لغتنامه دهخدا
گلین خونی . [ گ َ ] (اِخ ) خاکستر خونی . دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
-
کلاته خونی
لغتنامه دهخدا
کلاته خونی . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهربانو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 381 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، بنشن ، و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ای...
-
زینب خونی
لغتنامه دهخدا
زینب خونی . [ زَ / زِ ن َ ] (حامص مرکب ) زینب خوانی . سخن گفتن بجای زینب و از زبان حضرت زینب (ع ) در تعزیه ها و به اصطلاح امروز «رل » حضرت زینب را بازی کردن . (از فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). رجوع به ماده ٔ قبل و زینب بنت الامام علی ... شود.
-
اسهال خونی
لغتنامه دهخدا
اسهال خونی . [ اِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذوسنطاریا . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دل پیچه . سحج . اسهال دموی . پیچاک .
-
اشک خونی
لغتنامه دهخدا
اشک خونی . [ اَ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک خونین . اشک سرخ . و رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خون آلوده و اشک خونین شود.
-
باغ خونی
لغتنامه دهخدا
باغ خونی . [ غ ِ ] (اِخ ) باغی مشهور در مشهد که دیر زمانی قنسولخانه ٔ دولت اتحاد جماهیر شوروی در آن بود. و در زمان مرحوم کلنل محمدتقی خان ، عارف قزوینی در آنجا منزل کرد و مرحوم ایرج در عارفنامه گفت : نمیدانستم ای نامرد...که منزل میکنی در باغ خونی .
-
بی خونی
لغتنامه دهخدا
بی خونی . (حامص مرکب ) فقد دم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خون شود.
-
خونی آباد
لغتنامه دهخدا
خونی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 56 هزارگزی شمال باختری مشهد، و هفت هزارگزی خاور شوسه ٔ قدیمی مشهد بقوچان . آب از قنات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خونی تپه
لغتنامه دهخدا
خونی تپه . [ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در شمال باختری مشهد، نزدیک راه شوسه مشهد بقوچان و کشف رود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خونی رنگ
لغتنامه دهخدا
خونی رنگ . [ رَ ](ص مرکب ) آنچه رنگ خون دارد. قرمز رنگ . برنگ خون .