کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیشرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی شرم
لغتنامه دهخدا
بی شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرم ) بی حیا و بی حجاب . (آنندراج ). بی حیا. بی آزرم . (ناظم الاطباء). بی چشم و رو. وقیح . صفیق . پررو. بی آبرو.شوخ . بی عفت . وقاح . وقح . بذی . بذیه . سترگ . سخت روی . خلیعالعذار. جلع. جلعم . (یادداشت مؤلف ) : ...
-
جستوجو در متن
-
جلعم
لغتنامه دهخدا
جلعم .[ ج َ ع َ ] (ع ص ) مرد بیشرم و فحاش . (منتهی الارب ).
-
جلاعت
لغتنامه دهخدا
جلاعت . [ ج َ ع َ ] (ع مص ) پلیدزبان و بیشرم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به جلاعة شود.
-
جلاعة
لغتنامه دهخدا
جلاعة.[ ج َ ع َ ] (ع مص ) پلیدزبان شدن . بیشرم شدن . نشرم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به جلاعت و جلوع شود.
-
رودار
لغتنامه دهخدا
رودار. (نف مرکب ) رودارنده . در تداول عامه ، بیحیا. بیشرم . شوخ . شوخ دیده . شوخ چشم . وقح . رجوع به رو و رو داشتن شود.
-
اصخر
لغتنامه دهخدا
اصخر. [ اَ خ َ ] (ع ص ) مرد اصخرروی ؛ وقیح . پررو. بیشرم . (از اقرب الموارد از تاج العروس ).
-
غرچی
لغتنامه دهخدا
غرچی . [ غ َ رَ ] (ص ) زن بیشرم بسیارفریاد. بُهصُلة. کولی . لوری . لولی . غربال بند. فیج . چینگانه . قره چی .
-
جلع
لغتنامه دهخدا
جلع. [ج َ ل ِ ] (ع ص ) بیشرم و فحاش و برهنه فرج . (منتهی الارب ). || کسی که لبهای او بر روی دندانها بهم نرسد. (از اقرب الموارد). اجلع. (اقرب الموارد).
-
روباز
لغتنامه دهخدا
روباز. (ص مرکب ) گشاده رو. بی حجاب . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || هر چیز که پیشگاه آن باز باشد مانند درشکه . (از اشتینگاس ). || گستاخ . بیشرم و وَقِح . و رجوع به رو شود.
-
قاب قمارخانه
لغتنامه دهخدا
قاب قمارخانه . [ ب ِ ق ِ / ق ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) || گربز. سخت گربز. ارقه . || لاابالی . || سخت بیشرم برای کثرت معاشرتهای بد.
-
پوست سگ به روی کشیدن
لغتنامه دهخدا
پوست سگ به روی کشیدن . [ ت ِ س َ ب ِ ک َ/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیشرم و خجلتی سخنی گفتن یا کاری کردن . کنایه از بیشرمی و بیحیائی است . (برهان ).
-
گستاخ گردیدن
لغتنامه دهخدا
گستاخ گردیدن . [ گ ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بیشرم گردیدن . بی حیا شدن . دلیر گردیدن . جسور شدن : بدان تا تو گستاخ گردی بدوی فروماند اندرجهان گفتگوی . فردوسی .رجوع به گستاخ شدن و گستاخ گشتن شود.
-
شطاح
لغتنامه دهخدا
شطاح . [ ش َطْ طا ] (ع ص ) گستاخ و فحاش و بیشرم . (از فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || شهوت پرست . (ناظم الاطباء). || کسی که شطحیات گوید. (فرهنگ فارسی معین ).
-
گستاخ رو
لغتنامه دهخدا
گستاخ رو. [ گ ُ ] (ص مرکب ) بیشرم . وقیح . پررو.در مجموعه ٔ مترادفات آمده : «بی حیائی و بی شرمی » و این معنی صحیح نیست و معنی گستاخ رویی است : بدان در هرکه بالاتر فروترکسی کافکنده تر گستاخ روتر. نظامی .رجوع به گستاخ روی و گستاخ رویی شود.