کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیسکویت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بجماط
لغتنامه دهخدا
بجماط. [ ب َ / ب ِ ] (اِ) بِشماط. بیسکویت (دو آتشه ) .
-
بشمط
لغتنامه دهخدا
بشمط. [ ب َ م َ ] (اِ) بشماط. در تداول مردم مغرب نان بیسکویت . (از دزی ج 1 ص 90). و رجوع به بشماط شود.
-
بسماط
لغتنامه دهخدا
بسماط. [ ] (معرب ، اِ) خبز رومی . کمک بقسمات . (یادداشت مؤلف ). بسکمات . بسکماج . نان سوخاری . بیسکویت . متداول امروز عراق باسماق ، مأخوذ از ترکی .
-
آذارافیون
لغتنامه دهخدا
آذارافیون .[ اَف ْ ] (اِ) اَذاراَفْیون . نوعی از زبدالبحر است که آن را کف دریا گویند. (برهان ). و آن استخوان نوعی از نواعم است که در یونانی سِپیا گویند و در فرانسه آن را سِش و بیسکویت دو مِر خوانند، و این حیوان در دریا پیرامون خویش ماده ٔ سیاهی افشان...
-
پرسبورگ
لغتنامه دهخدا
پرسبورگ . [ پْرِ / پ ِ رِ س ْ] (اِخ ) امروزه آنرا براتیسلاوا گویند و آن شهری است در چکواسلواکی که سکنه ٔ آن هُنگری باشند و واقع است در کنار دانوب . دارای 100000 تن سکنه و دانشگاه و مطران نشین است و بندری در ساحل دانوب دارد و دارای صنایع ماهوت سازی و ...
-
بشماط
لغتنامه دهخدا
بشماط. [ ب ِ ] (اِ) بسکماج . نان دوآتشه . (ناظم الاطباء). || نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی . (آنندراج ). بقسمات . خبز رومی . (یادداشت مؤلف ). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت . (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک . (یاد...
-
پالمر
لغتنامه دهخدا
پالمر. [ م ِ ] (اِخ )ژُرْژ از دوستداران بشر و از ارباب صنایع انگلستان . مولد لنگسوتون بسال 1818و وفات در 1897م . به ریدینگ (1233 الی 1314 هَ . ق .). در سال 1841 وی به اتفاق هونلی کارخانه ای برای بیسکویت سازی تأسیس کرد و از سال 1878 تا 1885م . نمایند...
-
سازی
لغتنامه دهخدا
سازی . (حامص ) جزو دوم کلمات ، مرکب از «ساز» (نعت فاعلی مرخم ) و «ی » (حاصل مصدر) است . این کلمه اکثر به اسم ذات پیوندد و حاصل مصدر سازد بمعنی سازندگی ، بناکردن یا بعمل آوردن و استحصال و درست کردن چیزی ، و عمل و حرفه و شغل سازنده ٔ آن ، چون گری و کار...