کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیسواد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی سواد
لغتنامه دهخدا
بی سواد. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سواد) آنکه خط خواندن نتواند. (ناظم الاطباء). که خواندن و نوشتن نداند. (یادداشت مؤلف ). ناخوانا. نانویسا. ناخوانده . امی . عامی : بی سواد کور است . || که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. (یادداشت مؤلف )....
-
جستوجو در متن
-
میرزاقلمدانی
لغتنامه دهخدا
میرزاقلمدانی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی مرکب ) در تداول عامه بیسواد: میرزاقلمدانی است ؛ بیسواد است یا نویسنده ٔ بیسوادی است . (از امثال و حکم دهخدا).
-
بی سوادی
لغتنامه دهخدا
بی سوادی . [ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیسواد. عامی بودن . امی بودن . (یادداشت مؤلف ). || کم مایگی در دانش و معلومات .
-
عامیانه
لغتنامه دهخدا
عامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به عوام و مردم بیسواد و فرومایه و پست . (ناظم الاطباء) : عامیانه چه ملامت میکنی بخل بر خوان خداوند غنی .مولوی .
-
میرزابنویس
لغتنامه دهخدا
میرزابنویس . [ ب ِ ن ِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آن که اندک سوادی در حد نوشتن دارد. دارای کوره سواد. آن که مختصر نوشتن تواند. نویسنده ٔ عامی و کم سواد. نویسنده ٔ بی ارز. میرزایی بیسواد. (از یادداشت مؤلف ).
-
یونس امره
لغتنامه دهخدا
یونس امره . [ ن ُ اَ رَ ] (اِخ ) از مردم بولی و از بزرگان عرفا واز اهل اﷲ به شمار می رفت . وی زاویه ای داشت و پیوسته در آن به عبادت و ریاضت مشغول بود. به سال 848 هَ . ق . درگذشت . یونس با اینکه بیسواد بود مناجاتهای صوفیانه و الهیات عارفانه دارد. (از ...
-
موژیک
لغتنامه دهخدا
موژیک . (روسی ، اِ) قَروی روس . دهاتی روسیه . روستایی روسی . (یادداشت مؤلف ). در زبان روسی ، دهاتی . روستایی . به افراد قدیم روسیه که دارای ریش بلند و لباس ژولیده بودند اطلاق می شد و آنان گروه خاصی را تشکیل می دادند. ولی به تدریج این اصطلاح شامل عمو...
-
بی سواد
لغتنامه دهخدا
بی سواد. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سواد) آنکه خط خواندن نتواند. (ناظم الاطباء). که خواندن و نوشتن نداند. (یادداشت مؤلف ). ناخوانا. نانویسا. ناخوانده . امی . عامی : بی سواد کور است . || که معلومات بسیار و عمیقی ندارد: آدمی بیسواد. (یادداشت مؤلف )....
-
حساب هوائی
لغتنامه دهخدا
حساب هوائی . [ ح ِ ب ِ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )بخشی از علم حساب نزد مسلمانان بدین نام خوانده شده است ، و در آن بدون استفاده از کاغذ و قلم و حتی انگشتان مسائل ریاضی را حل نمایند، در مقابل حساب تخت وتراب که به تخت و خاک نیازمند است . حساب هوائی قو...
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) ملک اشرف اینال سلطان مصر و شام (1453 - 1461 م .). در آغاز مملوکی بود که سلطان برقوق او را خرید. پادشاهی نرمخو و دادگر و مهربان بود. (از اعلام المنجد). وی چهاردهمین سلطان سلسله ٔ ممالیک برجی بود که از سال 784 تا 922 هَ . ق . / ...
-
امان
لغتنامه دهخدا
امان . [ اُم ْ ما ] (ع ص ) امانت دار و معتمدالیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شخص امینی که بدو امانت سپارند. (از اقرب الموارد). || کشاورز. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء). زَرّاع . (اقرب الموارد). || هرکه بر اصل خلقت خود ب...
-
عوام
لغتنامه دهخدا
عوام . [ ع َ وام م ] (ع اِ) ج ِ عامّة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عامة شود. همه ٔ مردم و جمهور مردم . (ناظم الاطباء). || مردمان فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). در مقابل خواص . رجوع به ترکیب «عوام وخواص » شود. مردم بیسواد یا کم سو...
-
تات
لغتنامه دهخدا
تات . (اِخ ) قومی پارسی . (مازندران و استراباد رابینو ص 63 بخش انگلیسی ). فارسی زبانان ، طایفه ای از ایرانیان . اهالی ولایات شمالی که به لهجه ٔ محلی سخن رانند مثل حسن آبادیان قراچه داغ و مازندرانیها... در قفقاز آن قسمت از ایرانیان را که هنوز زبانشان ...
-
رضائیه
لغتنامه دهخدا
رضائیه . [ رِ ئی ی َ ] (اِخ ) نام اصلی این شهر ارومیه یا اورمیه است که در اواسط سلطنت رضاشاه به رضائیه تغییر نام یافت و تا آخر دوران پهلوی به همین نام خوانده میشد. در 921هزارگزی شمال باختری تهران و 125هزارگزی جنوب باختری تبریز و 144هزارگزی جنوب خوی و...