کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِ) جامه ٔ خواب را گویند مانند نهالی و توشک و آنچه گستردنی باشد بجهت خوابیدن خصوصاً. (برهان ). جامه ٔ خواب را گویند مانند نهالی و تشک و غیره و بیری بمعنی گستردنی بود. (فرهنگ جهانگیری ). جامه ٔ خواب مانند لحاف و نهالی و غیره بیری مانند گستردنی ....
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِخ ) آبی است در دیار طی .(از معجم البلدان ). و بیر بدون الف و لام تعریف ، شهری است استوار از نواحی شهرزور. (از معجم البلدان ).
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِخ ) از بیت ذیل برمی آید که نام دریائی است عنبرخیز (؟). (یادداشت مؤلف ) : رسد دو نسیم از لب مدح خوانش بدریای بیر و بیابان فامر. قادری (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).و رجوع به فامر شود.
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. (اِخ ) دهی است از دهستان بخش خفر در شهرستان جهرم و دارای 195 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و نیز رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.
-
بیر
لغتنامه دهخدا
بیر. [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) آدولف ... فون . شیمیدان آلمانی (1835 - 1917م ) بسبب کارهائی که در ترکیبات معطره و رنگهای آلی انجام داد. جایزه ٔ نوبل (1905 م .) را برد. ساختمان مولکولی نیل ، سرولین ، و ائوزین را کشف کرد. (دایرة المعارف فارسی ).
-
واژههای مشابه
-
هردن بیر
لغتنامه دهخدا
هردن بیر. [ هََ دَم ْ ](ترکی ، ص مرکب ) مرکب از دو کلمه ٔ هردن به معنی گاهگاه و بیر به معنی یک ، یعنی بدون نظم . نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته . بی رویه . بی معنی . نابجای . چرند. (از یادداشتهای مؤلف ). عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.
-
ز بیر
لغتنامه دهخدا
ز بیر. [ زِ ] (ق مرکب ) بمعنی از بر و حفظ و نگاه داشتن به خاطر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). یاد گرفتن و حفظ کردن . (برهان جامع). ز بر و از یاد و حفظ و به خاطر نگاشته و بیادمانده . (ناظم الاطباء). رجوع به ز بر و بیر و از بر شود.
-
از بیر
لغتنامه دهخدا
از بیر. [ اَ ] (حرف اضافه + اسم ، ص مرکب ) از بر. (جهانگیری ) (برهان ). بیاد گرفتن و حفظ. (برهان ) (آنندراج ).- از بیر کردن ؛ از بر کردن . (آنندراج ) : با عطارد بسرخامه سخن داند گفت هر دبیری که بدیوان کند آنرا تقریراز پی رسم درآموختن نامه کنندنامه ٔ...
-
بیر بیکار
لغتنامه دهخدا
بیر بیکار. (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بیر (ظاهراً ترکی ) + بیکار) سخت بیکار. (یادداشت مؤلف ).
-
بیر و بیکار
لغتنامه دهخدا
بیر و بیکار. [ رُ ](ص مرکب ، از اتباع ) بیربیکار. بالتّمام بیکار: جوان بیر و بیکار نباید وقت بگذراند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
اعرجی
لغتنامه دهخدا
اعرجی . [ اَ رَ ] (اِخ ) از مردم مراغه است . مؤلف مجمعالخواص آرد: از مراغه حریفی است بسیار بیقید و لاابالی و «اعرجی » تخلص می کند. اگر ناداشت نمی شد با اوباش اردو همیشه مست و پریشان راه میرفت با چنین شعری کس را هم قبول ندارد:بیر سروقد لاله عذاریم با...
-
بیری
لغتنامه دهخدا
بیری . [ ری ی ] (اِخ ) نام جد ابوبکر احمدبن عبداﷲبن ابی الفضل بن سهل بن بیر واسطی که بصورت نسبت آمده . (از انساب سمعانی ).
-
بیرابیر
لغتنامه دهخدا
بیرابیر. (ق مرکب ) (کلمه ٔ ترکی است مرکب ازبیر = یک + الف + بیر = یک ) ضعف . مضاعف . دوبرابر.- بیرابیر فرق کردن بهای چیزی ؛ ترقی کردن قیمتها. دوچندان شدن آنها. (یادداشت مؤلف ).