کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدین
لغتنامه دهخدا
بیدین . (ص مرکب ) (از: بی +دین ) کافر و بیراه و بی مذهب . (آنندراج ). بی کیش و بی مذهب و ملحد. (ناظم الاطباء). کافر. بی کتاب . که دین ندارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه دین ندارد. بی کیش . لامذهب . مقابل دیندار. زندیق . (مهذب الاسماء) : بمن بر پس از مرگ ن...
-
جستوجو در متن
-
گرده کوه
لغتنامه دهخدا
گرده کوه . [ گ ِ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در کردستان (ناظم الاطباء). کوهی به کردستان که سکنه ٔ آن اکثر ملحد و بیدین اند. (شعوری ج 2 ص 313 الف ). و ظاهراً همان گردکوه دامغان است . رجوع به گردکوه شود.
-
زندیقی
لغتنامه دهخدا
زندیقی . [ زِ ] (حامص ) الحاد. کفر. بیدینی . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) ملحد. کافر. بیدین : هر کس که آن را از فلک و کواکب داند...معتزلی و زندیقی و دهری شود و جای وی در دوزخ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
متحرم
لغتنامه دهخدا
متحرم . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) بازداشته شده و منع کرده شده . || غیرجایز و خلاف شرع و حرام . || محترم و حرمت داشته شده . || پناه گیرنده . || دزد. || خارجی و بیدین . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحرم شود.
-
کفری
لغتنامه دهخدا
کفری . [ ک ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کفر. کافر و بیدین . (آنندراج ). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست . (ناظم الاطباء). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می کنند و زبان انتقاد دارند بکار می رود: شیخ کفری . کری...
-
کفره
لغتنامه دهخدا
کفره . [ ک َ ف َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان کافر و ملحد و بیدین . (ناظم الاطباء) : لشکراسلام ... گروهی انبوه از کفره ٔ فجره طاغیه ٔ باغیه را به دارالبوار فرستاده . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). کفره ٔ فجره ٔ گرج طمع بر تملیک ولایت مستحکم کردند. (جه...
-
شاس
لغتنامه دهخدا
شاس . (ص ) بدخوی . (شعوری ) (ناظم الاطباء). بداخلاق . (شعوری ) : چو بنیاد جهان که بی اساس است نبیند روی راحت هرکه شاس است . (ازشعوری ).این لغت در ناظم الاطباء پارسی شمرده شده لیکن یاقوت در معجم البلدان ذیل (شاس ) بمعنی راهی میان مدینه و خیبر، در معنا...
-
شاهنشهی
لغتنامه دهخدا
شاهنشهی . [ هََ ش َ] (حامص مرکب ) مخفف شاهنشاهی . پادشاهی : بیاموز آیین دین بهی که بیدین نه خوب است شاهنشهی . دقیقی .بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی وان بنده را گرمانیه . منوچهری .چو عالم شدن خواهد ازما تهی گدایی بسی به ز شاهن...
-
پرآزار
لغتنامه دهخدا
پرآزار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) سخت آرزده . سخت رنجیده و دردمند : دل من پرآزار از آن بدسگال نبد دست من چیره بر بدهمال . بوشکور.اغلب با گشتن ترکیب شود : یکی گفت اسفندیار از پدرپرآزار گشت و بپیچید سر. فردوسی .چو بشنید گفتار موبد قبادبرآشفت و اندر سخن داد داد...
-
ملحد
لغتنامه دهخدا
ملحد. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین . (غیاث ) (آنندراج ). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست . (ناظم الاطباء). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین . ج ، ملحدون . ملاحدة.(از اقرب الموارد). آنکه از دین بازگشته ...
-
زندیک
لغتنامه دهخدا
زندیک . [ زَ ] (ص ، اِ) شخصی را گویند که به اوامر و نواهی کتاب زند و پازند عمل نماید و معرب آن زندیق است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و عرب این قوم را مجوس نام نهاده اند... (انجمن آرا) (از آنندراج ). در پهلوی...
-
لر
لغتنامه دهخدا
لر. [ ل ُ ] (اِخ ) (ایل ...) نام قبیله ای از ایرانیان . طایفه ای از ایرانیان چادرنشین . طایفه ای از صحرانشینان و مردم قهستان . (برهان ). نام طایفه ای است از مردم صحرانشین . (جهانگیری ). لر و یا لور نام عشیرتی است بزرگ از عشایر کرد. رجوع به لرستان شود...
-
زندیق
لغتنامه دهخدا
زندیق . [ زِ ] (معرب ، ص ، اِ) گروهی است از مجوس که خدای را دو گویند یا قائل به نور و ظلمت اند، یعنی نور را مبداء خیرات و ظلمت را مبداء شرور دانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ) (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). این کلمه از زند گرفت...
-
هش
لغتنامه دهخدا
هش . [ هَُ ] (اِ) مخفف هوش . زیرکی و ذهن و عقل و شعور. (برهان ) : هر پنج زن دستها ببریدند و آگاهی نداشتند که هش ازایشان بشده بود از نیکورویی یوسف . (تاریخ بلعمی ).هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین . فردوسی .کجا آن هش و دانش و ر...