کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدق
لغتنامه دهخدا
بیدق . [ ب َ دَ ] (ع اِ) (الَ ....) حیوانی است کوچکتر از باشه که گنجشکان را صید کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58). رجوع به باشه و باشق شود. از پرندگان گوشتخوار از تیره ٔ عقاب و شاهین است رنگ روی پشت جنس نر این پرنده خاکستری و رنگ پشت ماده ٔ آن قهوه ای اس...
-
بیدق
لغتنامه دهخدا
بیدق . [ ب َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب و مأخوذ از پیاده ٔ فارسی . (ناظم الاطباء). معرب پیادک ، پیاده . پیاده ٔ شطرنج را گویند و آن مهره ای باشد از جمله مهره های شطرنج و معرب پیاده است . (برهان ). مهره ٔ پیاده ٔ شطرنج که چون تواند هفت خانه بی مانع پیش رو...
-
واژههای مشابه
-
بیدق سیم
لغتنامه دهخدا
بیدق سیم . [ ب َ دَ ق ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب و ستاره باشد. (برهان ). ستاره . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بیادق
لغتنامه دهخدا
بیادق . [ ب َ دِ ] (ع اِ) ج ِ بَیْدَق . (ناظم الاطباء). رجوع به بیدق شود.
-
فرزینی
لغتنامه دهخدا
فرزینی . [ ف َ ] (حامص ) فرزین بودن : بیدق چو گذاشت هفت خانه فرزینی یافت جاودانه . خاقانی .رجوع به فرزین شود.
-
بذق
لغتنامه دهخدا
بذق . [ ب َ ذَ ] (اِ) پیاده . بیذق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بدق و بیدق شود.
-
بیاذق
لغتنامه دهخدا
بیاذق . [ ب َ ذِ ] (ع اِ) ج ِ بَیْذَق .(از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بیدق و بیذق شود.
-
یابیدن
لغتنامه دهخدا
یابیدن . [ دَ ] (مص ) یافتن . (آنندراج ) : چو سوی هستی خود راه یابیدسر خود در کنار شاه یابید. عطار.چون ز بند دام باد او شکست نفس لوامه بر او یابید دست . مولوی .گفت تا این رقعه را یابیده ام گنج نه در رنج درپیچیده ام . مولوی .از سفر بیدق شود فرزین رادو...
-
شاه شطرنج
لغتنامه دهخدا
شاه شطرنج . [ هَِ ش َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام مهره ای از مهره های شطرنج باشد : شاه شطرنج کفایت را یک بیدق اولعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی .رجوع به شاه در این معنی شود. || کنایه از اسمی که بی رسم است : گفتم این و گریختم ز عسس شا...
-
فرزین
لغتنامه دهخدا
فرزین . [ ف َ ] (اِ) وزیر شاه در شطرنج . (آنندراج ). فرزان . فرزی . مهره ٔ وزیر در صفحه ٔ شطرنج درامتداد قطرهای مربع و یا به موازات قطرها و نیز به موازات اضلاع مربع و خلاصه در تمام جهات حرکت میکند و از این نظر ترکیباتی چون فرزین رفتار و فرزین نهاد، ب...
-
هیدخ
لغتنامه دهخدا
هیدخ . [ هََ / هَ ِ دَ ] (اِ) اسب تند و تیز و جهنده است و به عربی طمر خوانند و بجای خاء جیم هم آمده است . (برهان ) (شعوری ) (آنندراج ). اسبی نیک جنگی . (نسخه ای از اسدی ). هی به معنی اسب و دخ به معنی خوب . (آنندراج ) (انجمن آرا). اسب نوزین . (حاشیه ٔ...
-
عری
لغتنامه دهخدا
عری . [ ع ِ را ] (ع اِ) در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهره ٔ حریف افتد. (براهین العجم ). شطرنج عری ، یا مات عری ؛ آن است که مهره ای میان شاه و رخ افتد که اگر آن را بردارند شاه کشت شود.(یادداشت مرحوم دهخدا). مهره ای که در میان شاه خود و...
-
لجلاج
لغتنامه دهخدا
لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) مقامری مثلی . نام قماربازی است که به لیلاج اشتهار دارد. (جهانگیری ). صاحب برهان ذیل لغت لجلاج گوید. لجلاج بر وزن و معنی لیلاج است که مرشد و پیرقماربازان باشد و بعضی گویند نام شخصی است که واضع شطرنج است و بعضی دیگر گویند لجلاج ن...