کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدر
لغتنامه دهخدا
بیدر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی ). شاید همان بیدره باشد. رجوع به بیدره شود.
-
بیدر
لغتنامه دهخدا
بیدر. [ ب َ دَ ] (اِخ )دهی از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بیدر
لغتنامه دهخدا
بیدر. [ ب َ دَ ] (ع اِ) خرمن . (منتهی الارب ) (دهار). انباشته ٔ گندم . (از لسان العرب ). چاش .- امثال : الحفنة تدل علی البیدر . (یادداشت مؤلف ). از قبیل مشت نمونه خروار.|| خرمنگاه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). محلی که گندم را در آن بکوبند. (از ا...
-
بیدر
لغتنامه دهخدا
بیدر. [ دَ ] (اِخ ) نام ولایتی بوده در هند که دارالملک دکن حساب میشده . احمدشاه بهمنی بنام خود احمدآباد ساخته دارالملک کرد و او را ولی مینامیدند و بدرویشان اخلاص و ارادت میورزیده خاصه با سید نورالدین نعمةاﷲ ولی که در کرمان میزیسته و آثار مرقد و بارگا...
-
واژههای مشابه
-
قلعه ٔ بیدر
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔ بیدر. [ ق َ ع َ ی ِ ب َ دَ ] (اِخ ) نام قلعه ای است بالای کوه شیراز و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
بی در
لغتنامه دهخدا
بی در. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + در) که در ندارد. بی باب . بدون در. بدون مدخل یا بدون آنچه بر مدخل قرار دهند. شواهد زیر، هم بمعنی خود «در» و هم بمعنی مدخل یعنی جای نصب در است : که کرد این گنبد پیروزه پیکرچنین بی روزن و بی بام و بی در. ناصرخسرو.بی در...
-
جستوجو در متن
-
مداسة
لغتنامه دهخدا
مداسة. [ م َ س َ ] (ع اِ) خرمن جای . (منتهی الارب ). بیدر. موضع کوبیدن خرمن .(از متن اللغة). موضع دوس الطعام . (اقرب الموارد).
-
بریدشاهیان
لغتنامه دهخدا
بریدشاهیان . [ ب َ ] (اِخ ) بریدشاهیه . عنوان سلسله ای از امرای مسلمان ترک نژاد در هند که از اواخر قرن نهم هجری تا سال 1028 هَ . ق . در شهر برید (بیدار یا بیدر) کمابیش فرمانروایی داشتند. مؤسس سلسله ، قاسم برید، غلام زرخرید محمدشاه سوم سیزدهمین تن از...
-
بیدرة
لغتنامه دهخدا
بیدرة. [ ب َ دَ رَ ] (ع مص ) انبارانبار کردن گندم .(از منتهی الارب ): بیدر الطعام بیدرة؛ انبارانبار کرد گندم را. (منتهی الارب ). خرمن خرمن کرد گندم را. (ناظم الاطباء). کومه ای توده کرد گندم را. (از قاموس ).
-
بیدری
لغتنامه دهخدا
بیدری . [ ب َدَ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به بیدرة. (از معجم البلدان ). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی ). || لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری . (از معجم البلدان ).
-
جرن
لغتنامه دهخدا
جرن .[ ج ُ ] (ع اِ) خرمنگاه . (منتهی الارب ). خرمنگاه گندم که در آن گندم درو میشود. (از متن اللغة). یا اینکه بیدر خرمنگاه گندم و جرن خرمنگاه خرماست . (از متن اللغة). جرین . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جای خرما خشک کردن . (منته...
-
ساغر
لغتنامه دهخدا
ساغر. [ غ َ ] (اِخ ) قصبه ای است از ملک دکن . (برهان ) (جهانگیری ). قصبه ای است از دکن قریب بیدر که شیله ٔ ساغری که پارچه ای است معروف بدان منسوب است . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). به کاف فارسی نیز صحیح است زیرا که لفظ هندی الاصل است بمعنی چشمه ٔ...