کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدارمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدارمرد
لغتنامه دهخدا
بیدارمرد. [ م َ ] (ص مرکب ) مرد هشیار و آگاه : چنین گفت با شاه بیدارمردکه ای برتر از گنبد لاژورد. فردوسی .پدرم آن جهاندار بیدارمردکه دیدی ورا روزگار نبرد. فردوسی .کنون ای سخنگوی بیدارمردیکی سوی گفتار خود بازگرد. فردوسی .چو من خفته ای را تو بیدارمرد.ن...
-
جستوجو در متن
-
بیدار کردن
لغتنامه دهخدا
بیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از خواب برخیزانیدن . (ناظم الاطباء). بعث . (ترجمان القرآن ). از خواب برانگیختن . از خواب برکردن . ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف ) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه ).تماشای او در دلش کار کردبپایش بجنباند و بیدار ...