کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیداردل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیداردل
لغتنامه دهخدا
بیداردل . [ دِ ] (ص مرکب ) بیدارخاطر. بیدارهوش . بیدارمغز. (آنندراج ). هشیار و آگاه و خبردار و چالاک . (ناظم الاطباء). خبیر. دل آگاه . عاقل و هشیار. مقابل برناس : شنیدند چون این سخن بخردان بزرگان و بیداردل موبدان . فردوسی .تو فرزند بیداردل رستمی ز دس...
-
جستوجو در متن
-
بیداردلی
لغتنامه دهخدا
بیداردلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیداردل . هشیاری و آگاهی و چالاکی . (ناظم الاطباء). رجوع به بیداردل شود.
-
بیدارخاطر
لغتنامه دهخدا
بیدارخاطر. [ طِ ] (ص مرکب ) بیداردل . بیدارهوش . بیدارمغز. کنایه از عاقل و هوشیار. (آنندراج ) : بیدارخاطران که جهان آزموده اندایمن بخوابگاه جهان کم غنوده اند. میرخسرو.و رجوع به بیداردل شود.
-
سگالش جستن
لغتنامه دهخدا
سگالش جستن .[ س ِ ل ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) مشورت کردن : سگالش نجوئیم جز با ردان خردمند و بیداردل موبدان .فردوسی .
-
هوشور
لغتنامه دهخدا
هوشور. [ هوش ْ وَ ] (ص مرکب ) صاحب هوش . هوشمند : دو پرمایه بیداردل پهلوان یکی هوشور پیر و دیگر جوان .فردوسی .
-
دل بیدار
لغتنامه دهخدا
دل بیدار. [ دِ ] (ص مرکب ) بیداردل . آگاه . دل آگاه . (ناظم الاطباء).
-
بیدارهش
لغتنامه دهخدا
بیدارهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) مخفف بیدارهوش . بیداردل . بیدارخاطر. بیدارمغز : که ایمن بود مردبیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش .نظامی .
-
دل آگاه
لغتنامه دهخدا
دل آگاه . [ دِ ](ص مرکب ) آگاه دل . دانا و هوشیار و بیداردل . (آنندراج ). عاقل . دوراندیش . باخبر. بیدار. (ناظم الاطباء).- پادشاه دل آگاه ؛ پادشاه خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء).
-
برناس
لغتنامه دهخدا
برناس . [ ب َ ] (ص ) غافل و نادان . (برهان ) غافل و خواب آلوده .(آنندراج ). فرناس . و رجوع به فرناس و برناسی شود:نامه ها پیش تو همی آیدهم ز بیداردل هم از برناس .ناصرخسرو.
-
خفته دل
لغتنامه دهخدا
خفته دل . [ خ ُ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) مقابل بیداردل . دل مرده : صورروان خفته دلانیم چون خروس آهنگ دان پرده ٔ دستان صبحگاه .خاقانی .
-
بیدارمغز
لغتنامه دهخدا
بیدارمغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. (برهان ). عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . (ناظم الاطباء). خبیر. بیداردل .بیدارخاطر و بیدارهوش . (آنندراج ). بیدارهوش . (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از مردم عاقل و هوشیار. (انجمن...
-
گستاخ رویی
لغتنامه دهخدا
گستاخ رویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . بی حیایی : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی .پس از یکچند چون بیداردل گشت از آن گستاخ روییها خجل گشت . نظامی .چو گستاخ رویی بر این داشته ست که در پرده پوشیده نگذاشته ست . نظامی .چو ...
-
هشیوار
لغتنامه دهخدا
هشیوار. [ هَُ شی ] (ص مرکب ) خردمند و عاقل و هشیار. (برهان ) : تهمتن چنین گفت کای بخردان هشیوار و بیداردل موبدان .فردوسی .به قیدافه گوی ای هشیوار زن جهاندار و بینادل و رای زن . فردوسی .بدو گفت گودرز کای پهلوان هشیوار و جنگی و روشن روان . فردوسی .بیدا...
-
درگر
لغتنامه دهخدا
درگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) درودگر. نجار. (انجمن آرا) (آنندراج ) : بفرمود تا درگران آورندسزاوار چوبی گران آورند. فردوسی .بفرمود تا درگری پاک مغزیکی تخته جست از پی کار نغز. فردوسی .ورا درگر آمد ز روم و ز چین ز مکران و بغداد و ایران زمین . فردوسی .بسر ب...