کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیدادکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیدادکار
لغتنامه دهخدا
بیدادکار. (ص مرکب ) بیدادگر. ظالم . (یادداشت مؤلف ) : و این مردمانند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند و کم موی و بیدادکار. (حدود العالم ).
-
جستوجو در متن
-
مبارز
لغتنامه دهخدا
مبارز. [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه با کسی به جنگ بیرون آید و آن سپاهی باشد. این صیغه ٔ اسم فاعل است از مبارزة که به معنی بیرون آمدن باشد در جنگ به مقابله ٔ حریف .(آنندراج ) (از غیاث ). یل . نبرده . (از فرهنگ اسدی ). هر دو نفر دلاور که از دو صف لشکر مقابل ...
-
خرخیز
لغتنامه دهخدا
خرخیز. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامه ٔ ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. (برهان قاطع). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامه ٔ ابریشمی نفیسی ...
-
طبع
لغتنامه دهخدا
طبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی متعلق به نخجوانی ). سرشت . (مقدمة الادب زمخشری ). خلقت . فطرت . طینت . خمیره . جبلت . نهاد....