کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخ مرجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیخ مرجان
لغتنامه دهخدا
بیخ مرجان . [ خ ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فارسی بسد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
واژههای مشابه
-
هفت بیخ
لغتنامه دهخدا
هفت بیخ . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از آباء علوی و هفت سیاره : شش جهت را به هفت بیخ برآرنه فلک را به چارمیخ درآر.نظامی .
-
سینه بیخ
لغتنامه دهخدا
سینه بیخ . [ ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) نام گیاهی است . لبانه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
از بیخ
لغتنامه دهخدا
از بیخ . [ اَ ] (حرف اضافه + اسم ، ق مرکب ) از بن . از اصل . - از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن ؛ انقعاث . انقعاف . انقعار. انجعاف . تقرب . (منتهی الارب ).- از بیخ برانداختن و از بیخ برکندن و برکشیدن و برآوردن ؛ از بن برآوردن . (آنندراج ). قلع. اق...
-
بیخ باشه
لغتنامه دهخدا
بیخ باشه . [ ش َ / ش ِ ](اِ مرکب ) ابوحنسا. شنگار. شنجار. (بحر الجواهر).
-
بیخ بنفشه
لغتنامه دهخدا
بیخ بنفشه . [ خ ِ ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ سوسن . سفید است و آنرا در روم میان بنفشه می پرورند و به اطراف میبرند. اصل السوسن الابیض ، و آنرا بدان جهت بیخ بنفشه گویند که بیخ سوسن سفید را در بنفشه بپرورند. (یادداشت بخط مؤلف ). ر...
-
بیخ پشم
لغتنامه دهخدا
بیخ پشم . [ خ ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گوشت گوسفند است . (انجمن آرا). کنایه از گوشت . (آنندراج ) (رشیدی ). کنایه از گوشت است که بتازی لحم گویند. (برهان ). گوشت . (ناظم الاطباء) : از عالم معاش سه نعمت گزیده اندروزی نکو و شیره ٔ انگور ...
-
بیخ تفتی
لغتنامه دهخدا
بیخ تفتی . [ خ ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بفارسی اسم شوکران است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
بیخ کبر
لغتنامه دهخدا
بیخ کبر. [ خ ِ ک َ ب َ ] (اِ مرکب ) عروق الاصف . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بیخ کردن
لغتنامه دهخدا
بیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریشه دواندن : درخت کرم هر کجا بیخ کردگذشت از فلک شاخ و بالای او.سعدی .
-
بیخ کندن
لغتنامه دهخدا
بیخ کندن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) برانداختن . نابود کردن : من براز باغ امیدت نتوانم بخورم غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی .سعدی .
-
بیخ کوهی
لغتنامه دهخدا
بیخ کوهی . [خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ تفتی است که شوکران باشد و آنرا بیونانی تودریون گویند و بهترین آن را از تفت یزد آورند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
بیخ گازران
لغتنامه دهخدا
بیخ گازران . [ خ ِ زُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عرطنیثا. چوبک . اشنان . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به عرطنیثا شود.
-
بیخ گوشی
لغتنامه دهخدا
بیخ گوشی . [ خ ِ ] (ص نسبی ) نجوی . آهسته سخن گفتن چنانکه دیگری نشنود.- بیخ گوشی حرف زدن ؛ بیخ گوشی صحبت کردن . بیخ گوشی گفتن . و رجوع به ترکیبات بیخ ذیل بیخ شود.