کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیختن
لغتنامه دهخدا
بیختن . [ ت َ ] (مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ). غربله .نخل . تنخل . انتخال . (منتهی الارب ). غربال کردن . سرندکردن . الک کردن . چیزی خشک و خرد را از الک و غر...
-
واژههای مشابه
-
غربال بیختن
لغتنامه دهخدا
غربال بیختن . [ غ ِ / غ َ ت َ ] (مص مرکب ) غربال کردن . بیختن چیزی از غربال . غربال را به دست زدن : غربال بیختیم به عمری که یافتیم زر عیاردار به میزان صبحگاه . خاقانی .از غربال هوا کافور می بیخت . (مجلس اول سعدی ).- آب با غربال بیختن (یا پیمودن ) ؛ ک...
-
جستوجو در متن
-
بیزش
لغتنامه دهخدا
بیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از بیختن . حاصل مصدر از بیختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیختن شود.
-
دربیختن
لغتنامه دهخدا
دربیختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) بیختن . رجوع به بیختن شود.
-
بیزانیدن
لغتنامه دهخدا
بیزانیدن . [ دَ ] (مص ) (از: بیز + َانیدن ) به بیختن داشتن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیختن شود.
-
بیزیدن
لغتنامه دهخدا
بیزیدن . [ دَ] (مص ) بیختن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیختن شود.
-
ویختن
لغتنامه دهخدا
ویختن . [ ت َ ] (مص ) ویزیدن . بیختن . غربال کردن : همه را بکوبند و بویزند و به انگبین بسرشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به بیختن شود.
-
فروبیختن
لغتنامه دهخدا
فروبیختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) غربال کردن . با غربال ریختن و افشاندن . بیختن : دهر به پرویزن زمانه فروبیخت مردم را چه خیاره و چه رذاله . ناصرخسرو.رجوع به بیختن شود.
-
غربال زدن
لغتنامه دهخدا
غربال زدن . [ غ ِ / غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غربال کردن . بیختن .
-
ویزیدن
لغتنامه دهخدا
ویزیدن . [ دَ ] (مص ) بیختن . بیزیدن : بیامیزد و بکوبد و بویزد. (از هدایة المتعلمین ).
-
سفسفة
لغتنامه دهخدا
سفسفة. [ س َ س َ ف َ ] (ع مص ) بیختن آرد و مانند آن . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بیختن . (المصادر زوزنی ). || نااستوار کردن کار را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناکسی کردن . (المصادر زوزنی ).
-
بربیختن
لغتنامه دهخدا
بربیختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (از: بر + بیختن ، صورتی از پیختن ) پیختن . برپیختن . پیچیدن . تافتن : گفت ... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 3). رجوع به بیختن شود.
-
بیزه
لغتنامه دهخدا
بیزه . [ زَ / زِ ] (اِ) آلت بیختن . قیاساً از کلمه ٔ بیز که مفرد امر حاضر بیختن است با «هَ» علامت اسم آلت . چون کلمه ٔ مناسبی در اول این حرف درآید از آن اسم آلت توان ساخت . (یادداشت مؤلف ).