کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیخبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی خبر
لغتنامه دهخدا
بی خبر. [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) بی اطلاع . بی آگاه . ناآگاه . رجوع به خبر شود.
-
بیخ بر
لغتنامه دهخدا
بیخ بر. [ بی ب ُ ] (نف مرکب ) آنکه از بیخ برد. قطعکننده از بیخ . از بیخ برنده . || (ن مف مرکب ) از بیخ بریده شده .- بیخ برکردن ؛ از بیخ نزدیک زمین درخت را و نزدیک به تنه شاخ را بریدن . بریدن درختی از بیخ ، یعنی از سطح زمین . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
ظاهربینی
لغتنامه دهخدا
ظاهربینی . [ هَِ ] (حامص مرکب ) دیدن صورت ظاهر و بیخبر ماندن از باطن .
-
ظاهربین
لغتنامه دهخدا
ظاهربین . [ هَِ ] (نف مرکب ) آنکه فقط صورت ظاهر را بیند و از باطن بیخبر ماند. ظاهری . قشری . خُشک .
-
غفلان
لغتنامه دهخدا
غفلان . [ غ ُ ] (ع اِمص ) غفلت ورزی و بیخبری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم مصدر از غَفَل . (از اقرب الموارد). || (ص ) غافل . (اقرب الموارد). بی اندیشه و غافل و بیخبر و بی پروا. (ناظم الاطباء).
-
غفلةً
لغتنامه دهخدا
غفلةً. [ غ َ ل َ تَن ْ ] (ع ق ) غافلانه . بدون تأمل . بدون ملاحظه . به ناگاه . بیخبر. بی اندیشه و بدون فکر. (ناظم الاطباء). ناگهان . ناگاه . ناگه . نابیوسان .- غفلةً داخل شدن ؛ سرزده داخل شدن .رجوع به غفلت و غفلة شود.
-
واخواستن
لغتنامه دهخدا
واخواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بازخواستن . بازگرفتن : داد تو واخواهم از هر بیخبرداد که دهد جز خدای دادگر. مولوی .هرچه که نتوانی از آن خاستن زشت بود دادن و واخواستن ..طفل بود کز خرد ناتوان هرچه دهد بازستاند روان .امیرخسرو.
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) میرزا یوسف شیرازی ، مصر فکرش یوسفستان مضامین عشقبازی . او راست :جان ز پهلوی تن از قیمت خود بیخبر است قطره در ابر چه داند که گهر خواهد شد.(از صبح گلشن ص 618) (از فرهنگ سخنوران ).
-
ز خود شدن
لغتنامه دهخدا
ز خودشدن . [ زِ خوَدْ / خُدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیخود و بیهوش شدن . (ناظم الاطباء). از خود شدن . بیخبر و بیهوش شدن . (رشیدی ). بیهوش شدن . از خود رفتن و مدهوش گشتن و بیحس شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به از خود شدن و از خود رفتن شود.
-
مفتکر
لغتنامه دهخدا
مفتکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) فکر. اندیشه : آن ملیحان که طبیبان دلندسوی رنجوران به پرسش مایلندور حذر از ننگ و از نامی کنندچاره ای سازند و پیغامی کنندورنه در دلشان بود آن مفتکرنیست معشوقی ز عاشق بیخبر.مولوی (مثنوی چ خاور ص 379)
-
مغانی
لغتنامه دهخدا
مغانی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عامیانه ٔ مُغَنّیَة. (از محیط المحیط) (از دزی ). زنان سرودگوی . غناکنندگان و سرایندگان : سرود رود درود سلطنت او می داد و او غافل ، اغانی مغانی بر مثالث و مثانی مرثیه ٔ جهانبانی او می خواند. و او بیخبر. (نفثة المصدور چ ی...
-
افت و انداز
لغتنامه دهخدا
افت و انداز. [اُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عبارت از حرکات خوش آینده کردن است . (آنندراج ) (بهار عجم ) : افت و انداز بتی را بنده ام کز سرینش نشئه ٔ کان میچکد. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).زخمها سر از جگر برکرده و من بیخبرافت و انداز نگاه تیغبارش ن...
-
افتاده مست
لغتنامه دهخدا
افتاده مست . [ اُ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) زبون از مستی . زمین خورده . بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت . سعدی .نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست . سعدی .و رجوع به افتاده شود.
-
خسار و غبین
لغتنامه دهخدا
خسار و غبین . [ خ َ رُ غ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ضرر و زیان . (یادداشت بخط مؤلف ) : گفت مولع گشته این مفتون بر این بیخبر کین چه خسارست و غبین .مولوی (مثنوی چ نیکلسون ج 30 ص 370).