کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیحاصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
بی حاصل
لغتنامه دهخدا
بی حاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) بیهوده . بی فایده . بی نفع. بلاجدوی . لاطائل . (یادداشت بخط مؤلف ) : خار یابد همی ز من در چشم دیو بی حاصل دوالک باز. ناصرخسرو.ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرابسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم . ناصرخسرو.میدهد دل مر ت...
-
جستوجو در متن
-
خمیازه ٔ خشک
لغتنامه دهخدا
خمیازه ٔ خشک . [ خ َم ْ زَ / زِ ی ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آرزوی بیحاصل . (آنندراج ).
-
باددرکف
لغتنامه دهخدا
باددرکف . [ دَرْ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از بی ماحصل و تهی دست و مفلس باشد. (برهان ). کنایه از مفلس و هرزه کار باشد و با لفظ شدن و بودن مستعمل است . (از آنندراج ). کنایه از کسی باشد که تهی دست بوده یا کار بیحاصل کند. (انجمن آرا).- باد در کف ... بودن ؛...
-
بادبدست
لغتنامه دهخدا
بادبدست . [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) مردم بیحاصل و هیچکاره و تهی دست و مفلس را گویند. (برهان ). || بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). رجوع به باد شود.
-
کالبوی
لغتنامه دهخدا
کالبوی . (ص ) برگشته و متحیر و حیران . (برهان ) (آنندراج ). کالبو. مصحف کالیو و کالیوه . رجوع به کالیوه شود. || نادان و هیچمدان . (برهان ) (آنندراج ). || خام پوی یعنی کسی که راه بیحاصل رود و خام پوید، چه کال بمعنی خام است و پوی یعنی پوینده . (از آنند...
-
صبری
لغتنامه دهخدا
صبری . [ ص َ ] (اِخ ) نام او غضنفر و یکی از شعرای ایران است ، در اوائل حال «راهب » تخلص میکرد سپس به هندوستان رفت و در خدمت جهانگیرشاه بماند و مصاحبت تقی اوحدی یافت . از اوست :حاصلم درد دل است از دل بیحاصل خویش به که گویم من دلسوخته درد دل خویش ؟(قام...
-
زانی
لغتنامه دهخدا
زانی . (ع ص ) مرد زانی . (اقرب الموارد). مرد زناکننده . زناکار. غتفره . (ناظم الاطباء). مردی که با زنی بدون نکاح جماع کند که نام آن زنا است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به زان و زناة و زناشود. || مجازاً روزگار. دهر : فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی هر یک بد...
-
مغتال
لغتنامه دهخدا
مغتال . [ م ُ ] (ع ص ) (از «غ ول ») به ناگاه کشنده . به خدعه کشنده : چون روباه محتال و چون گرگ مغتال و چون سایه منتقل و چون سراب بیحاصل است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 181 و 182). مردمان این شهر به غایت گربز و محتال و زراق و مغتال اند. (سندباد...
-
بی حاصل
لغتنامه دهخدا
بی حاصل . [ ص ِ ] (ص مرکب ) بیهوده . بی فایده . بی نفع. بلاجدوی . لاطائل . (یادداشت بخط مؤلف ) : خار یابد همی ز من در چشم دیو بی حاصل دوالک باز. ناصرخسرو.ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرابسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم . ناصرخسرو.میدهد دل مر ت...
-
شکولیدن
لغتنامه دهخدا
شکولیدن . [ ش ُ دَ] (مص ) پریشان ساختن . پراکنده کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). پریشان کردن . (از انجمن آرا) (از برهان ). پراکنده کردن . (غیاث ) : دل بیحاصل خود را سر و کاری نمی بینم مگر خود رونقی گیرد که بارش برشکولیدی . نزاری (...
-
غیور کرمانی
لغتنامه دهخدا
غیور کرمانی . [ غ َ رِ ک ِ ] (اِخ ) شاعر عهد صفوی . نام او میرزا حسن و از اعیان کرمان بود. در مثنوی مهارت داشت . مدتی به وزارت گرجستان منصوب شد و در تفلیس بسربرد، پس از آن به اصفهان آمد. این اشعار از اوست :خار این گلزار بودن گلستان سازد مرابا زمین هم...
-
خشت زدن
لغتنامه دهخدا
خشت زدن . [ خ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پاره ٔ گل در قالب خشت زنی قرار دادن وبشکل قالب در آوردن و در آفتاب گذاردن تا خشک شود و برای ساختن بنا بکار آید. خشت ساختن . خشت مالیدن . خشت مالی کردن . تلبین . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) : لاف از سخن چو در...
-
طسوج
لغتنامه دهخدا
طسوج . [ طَس ْ سو ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ دشتی ، در جنوب شرقی دهدشت ، طول 54 و عرض 15 کیلومتر، حد شمالی فراشبند، حد جنوبی سناوشنبد، حد شرقی محال چهارگانه ،حد غربی بلوک ، هوای آن گرم و اراضی آن بی آب و بیحاصل . مرکز و ناحیه ٔ آن تنگ باغ . (جغرافیای...
-
ماهور میلاتی
لغتنامه دهخدا
ماهور میلاتی . (اِخ ) ناحیه ای است میانه ٔ مغرب و شمال شیراز و از گرمسیرهای فارس است . (از فارسنامه ٔ ناصری ). از بلوکات ولایت قشقایی فارس است . طول آن 120 و عرض آن 80 کیلومتر است . حد شمالی و غربی آن کوه کیلویه و حد شرقی آن کازرون وحد جنوبی دشتستان ...