کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیا و برو، بیا برو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو. [ ب َ ] (حرف اضافه + ضمیر) (از: بر + -و، مخفف او) مخفف بر او. (ناظم الاطباء):همی تاخت تا پیش قیصر چو بادسخنهای خسرو برو کرد یاد. فردوسی .و رجوع به بر و او شود. || (اِ) بالا. روی . زبر. (ناظم الاطباء).
-
بی دنگ و فنگ
لغتنامه دهخدا
بی دنگ و فنگ . [ دَ گ ُ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + دنگ + و + فنگ ) بی تشریفات . بدون برو بیا. بدون تجمل . بدون جاه و جلال . بی مشکل و گرفتاری . و رجوع به دنگ و فنگ شود.
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو.[ ب َرْوْ ] (اِخ ) نام ماه . || ستاره ٔ مشتری . (برهان ). صاحب آنندراج گوید بدین معنی «پرو» است مخفف پروین ، و نه ستاره ٔ مشتری . رجوع به پرو شود.
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو. [ ب ُ] (اِ) مخفف بروت ، که به عربی شارب گویند. (برهان ).صاحب آنندراج گوید این لغت بدین معنی صحیح نیست و برو مخفف ابرو است نه مخفف بروت . رجوع به بروت شود.
-
یری هایری
لغتنامه دهخدا
یری هایری . [ ی ِ ها ی ِ ] (ترکی ، ق مرکب ) به معنی بجنب ها بجنب . (مأخوذ از مصدر یریماق ترکی = یریمک ) به معنی برو ها برو. برو پیش برو و آن عبارتی است که به کوکبه ٔ شاه و امیر یا عروسی و سور گویند: یری هایری رفتن ؛ با شکوه و جلال رفتن . یری هایری ع...
-
برو برگرد
لغتنامه دهخدا
برو برگرد. [ ب ُ رَ / رُو ب َ گ َ ] (اِمص مرکب ) چون و چرا. (فرهنگ لغات عامیانه ).- برو برگرد نداشتن ؛ بی تخلف بودن . محقق و مسلم و قطعی و بی چون و چرا بودن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
دار شش در
لغتنامه دهخدا
دار شش در. [رِ ش ِش ْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی به اعتبار شش جهت . (برهان ) : برو ترک این دار شش در بگوبیا دست از این مار نه سر بشو.خواجو.
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو. [ ب َ ] (اِخ ) شهرکی بود خرم و بسیار کشت و برز [از جبال ] و اکنون ویران است . (حدود العالم ). ابن خلکان (ج 2 ص 40) گوید گمان دارم از نواحی طوس باشد.
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو. [ ب َرْوْ ] (ع مص ) «برة» و حلقه کردن در بینی شتر. (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به برة شود. || آفریدن . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برء. و رجوع به برء شود. || تراشیدن تیر و چوب و قلم و مانند آن . (...
-
درآی
لغتنامه دهخدا
درآی . [ دَ ] (فعل امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی . (از برهان ) (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به درآمدن شود.- برای و درای ؛ برو بیا.- || کنایه از شکوه و جلال و هیمنه و خدم و حشم : اگر به عهد منندی و در زمانه ٔ من مراستی ز میانشان همه برای...
-
یلایلا
لغتنامه دهخدا
یلایلا. [ ی َ ی َ ] (صوت ) کلمه ٔ امر یعنی بیا بیا. (ناظم الاطباء). به معنی بیا بیا باشد که تأکید در آمدن است و به عربی تعال تعال می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
-
د
لغتنامه دهخدا
د. [ دِ ] (با کسره ٔ ممتده ) (صوت ، ق ) در تداول خانگی حرف تعجب است به معنی واقعاً؟ و آیا راست است ؟ و آیا راستی چنین است ؟ و آیا راستی چنین بود؟ || در تداول عوام حرف استفهام تعجبی انکاری است مانند دِهَه ! || (در تداول عامه ) چرا چنین کنی ! || در تدا...
-
سرنا زدن
لغتنامه دهخدا
سرنا زدن . [س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در سرنا دمیدن . سرنا را به صدا درآوردن : راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن .- سرنا زدن شکم ؛ قراقر کردن شکم . (از آنندراج ). || مجازاً چانه ٔ بیجا زدن را گویند: چه سرنا میزنی ؛ ای چه غوغا میکنی . (آنندراج ) (از ...
-
مار نه سر
لغتنامه دهخدا
مار نه سر. [ رِ ن ُه ْ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نه فلک است . (برهان ). کنایه از فلک به لحاظ آنکه مجموع فلک نه طبق است . (غیاث ) (آنندراج ). یعنی فلک . (فرهنگ رشیدی ) : برو ترک این دار ششدر بگوی بیا دست از این مار نه سر بشوی .خواجو.
-
برو
لغتنامه دهخدا
برو. [ ب َ /ب ُ ] (اِ) ابرو، که به عربی حاجب است . (از برهان ). ابرو. (اوبهی ) (صحاح الفرس ). مخفف ابرو : بر من ای سنگدل دروت مکن ناز بر من تو با بروت مکن . بارانی .ببینی بروهای پیچان من فدای تو بادا تن و جان من . فردوسی .ببخشود و دیده پر از آب کردبر...