کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاور
لغتنامه دهخدا
بیاور. [ وَ ] (اِ) نفع و سود. (آنندراج ). سود و نفع و فایده و حاصل . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
بی آور
لغتنامه دهخدا
بی آور. [ وَ ] (ص مرکب ) بی همال . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون . بی مانند. بی همال : در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی در سخن بی آوری . سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).و رجوع به «آور» شود.
-
جستوجو در متن
-
صدا زدن
لغتنامه دهخدا
صدا زدن . [ ص َ / ص ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ دادن . آواز دادن . خواندن : پس صدا زد ایاز رسن بیاور. (فیه مافیه ).
-
بیگیار
لغتنامه دهخدا
بیگیار. (ص مرکب ) بی کیار. بموجب فرهنگ ولف بمعنی زرنگ و چالاک است ، و گیار را جهانگیری تنبل معنی کرده است . (از لغات شاهنامه ص 66) : بر مهتر زرق شد بیگیار که بَرْسَم یکی زو کند خواستار. فردوسی .بدو گفت بهرام شو پایکاربیاور که سرگین کشد بیگیار . فردوس...
-
گیار
لغتنامه دهخدا
گیار. (اِ) بزدلی و خوف . (آنندراج ). || تکاهل و تکاسل و آهستگی . (از آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) تنبلی . دیر جنبیدن : خماردار همه سال با گیار بودبسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار. دقیقی (از شعوری ).- باگیار ؛ بزدل و ترسو.- || تنبل و کاهل . کس...
-
نوشخور
لغتنامه دهخدا
نوشخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نوشخوار. شادخوار. رجوع به نوشخوار شود. || (اِ مرکب ) نوشخورد. شراب گوارا : بدو گفت شادان زی و نوشخوربیاور مخار اندر این کار سر. فردوسی .|| نام روز پنجم از ماههای ملکی است . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ). || ن...
-
غم آلوده
لغتنامه دهخدا
غم آلوده . [ غ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غمناک . اندوهگین . غم آلود. حزین . دلتنگ . رجوع به غم شود : بیا ساقی آن لعل پالوده رابیاور، بشوی این غم آلوده را. نظامی .فسرده دلان را درآرد به کارغم آلودگان را شود غمگسار.نظامی .غم آلوده یوسف به کنجی نشست به س...
-
مجلکا
لغتنامه دهخدا
مجلکا. [ م ُ ج َ ] (ترکی ، اِ) عهدنامه . تعهدنامه . سند : اگر می خواهی که وثوق کلی حاصل شود اسامی آن جماعت را که با بوق موافقند مفصل کرده با مجلکا بیاور ... جوشکاب خطی را که مشتمل بر اسامی موافقان بوق و مجلکای ایشان بود به وی نمود. (حبیب السیر چ 1 ته...
-
ایبک
لغتنامه دهخدا
ایبک . [ ب َ ] (اِ) بت را گویند و بعربی صنم خوانند. (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). بت . صنم . || بمجاز به معنی معشوق . (غیاث ) (آنندراج ) : در گوشه ٔ نه گردون تو دوش قنق بودی مه طوف همی کردت ای ایبک خرگاهی . مولوی . || غلام و قاصد. (غیاث ) (آنندراج ) ...
-
بی کیار
لغتنامه دهخدا
بی کیار. [ کیا / ک ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بجلدی . بچالاکی . بی کاهلی . (یادداشت مؤلف ). با زرنگی . تند : مرد مزدور اندر آغازید کارپیش او دستان همی زدبی کیار. رودکی .بدو گفت بهرام شو پایکاربیاور که سرگین کشد بی کیار. فردوسی .بر مهتر زرق شد بی کیارکه ...
-
خریم
لغتنامه دهخدا
خریم . [ خ ُ رَ] (اِخ ) ابن اوس بن حارثةبن لام طائی صحابی بود. ابن ابی حثیمه و بزار و ابن شاهین از طریق محمدبن منهب نقل کردند که او گفت : خریم بن اوس نقل کرد که در نزد رسول اﷲ بود و عباس به رسول خدا گفت من قصد دارم تا ترامدح کنم پیغمبر گفت بیاور مدح ...
-
گردن خاریدن
لغتنامه دهخدا
گردن خاریدن . [ گ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عذر آوردن و بهانه کردن باشد. کنایه از بهانه آوردن و درنگ کردن است .(آنندراج ). اظهار تفکر و تحیر. (غیاث ) : ز تیغی کآنچنان گردن گذاردچه خارد خصم اگر گردن نخارد. نظامی .پس از صد وعده کم دادی ترا امروز می...
-
درنگی کردن
لغتنامه دهخدا
درنگی کردن . [ دِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . کندی کردن . آهستگی کردن . ابطاء. (دهار) اکراث . الباث . تبطئة. (دهار) (المصادر زوزنی ). تثبیط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). تربیث . (تاج المصادر بیهقی ). تعجیز. (دهار). تلبیث . (تاج المصادر بی...