کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیان وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیان وار
لغتنامه دهخدا
بیان وار. [ ب َ ] (اِ مرکب ) شرح و تفسیر و شرح اصطلاحات . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
واژههای مشابه
-
عطف بیان
لغتنامه دهخدا
عطف بیان . [ ع َ ف ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح نحو، تابعی است غیر از صفت که متبوع خود را توضیح دهد، چون ابوحفص عمر، که عمر عطف بیان است ابو را. (از تعریفات جرجانی ). چیزی است که متبوع را واضح و روشن کند و فرقش با صفت آن است که صفت مشتق...
-
کوله بیان
لغتنامه دهخدا
کوله بیان . [ ل َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
نیک بیان
لغتنامه دهخدا
نیک بیان . [ ب َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . نیکوبیان .
-
سحبان بیان
لغتنامه دهخدا
سحبان بیان . [ س َ ب َ] (ص مرکب ) که در فصاحت سحبان را ماند : آصف حاتم سنی احنف سحبان بیان یحیی خالدعطا جعفر هارون شعار. خاقانی .رجوع به سحبان وائل شود.
-
هرزه بیان
لغتنامه دهخدا
هرزه بیان . [ هََ زَ /زِ ب َ ] (ص مرکب ) آن که سخنان ناپسند بر زبان راند و بدین کار خو گرفته باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
ابن بیان
لغتنامه دهخدا
ابن بیان . [ اِ ن ُ ب َی ْ یا ] (ع ص مرکب ) ناکس . خسیس . فرومایه از مردم .
-
دره بیان
لغتنامه دهخدا
دره بیان . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان شهون بخش پاوه شهرستان سنندج . واقع در 3هزارگزی جنوب پاوه و کنار راه پاوه به روانسر، با 171 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
روشن بیان
لغتنامه دهخدا
روشن بیان . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان او روشن است . فصیح .
-
راست بیان
لغتنامه دهخدا
راست بیان . [ ب َ ] (ص مرکب ) بیان کننده براستی . راستگو. صادق القول . راست گفتار : وصف تو آن است کز زبان توگفتم من بمیان ترجمان راست بیانم .سوزنی .
-
ژولیده بیان
لغتنامه دهخدا
ژولیده بیان . [ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان و گفتار او درهم و مشوش باشد. (آنندراج ).
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) ریشه ٔ دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس . دارهرم . غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس . قلوقیریزا. غلوقوریزا. موئینه . (یادداشت مؤلف ). اسم ترکی سوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است علفی و پایا...
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (ص مرکب ) که بیانی شیرین دارد. که خوش و دلنشین تکلم کند. آنکه بیانی شیرین و گیرا دارد. (از یادداشت مؤلف ). || شیرین بیان ؛ (اِ مرکب ) مقلوب بیان شیرین . (یادداشت مؤلف ). سخن مطبوع و گیرا و مؤثر.
-
فسرده بیان
لغتنامه دهخدا
فسرده بیان . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) کنایت از کسی است که سخنان او خنک و بی مزه و پوچ و بیهوده باشد. (برهان ).