کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیاض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیاض
لغتنامه دهخدا
بیاض . [ ب َ ] (ع اِ) شیر. || سپیدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سفیدی . سپیدی . (فرهنگ فارسی معین ). ضد سواد. (اقرب الموارد). || سفیده . سپیده . (فرهنگ فارسی معین ).- بیاض البیض ؛ سپیدی تخم مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- بیاض العین ؛ سپ...
-
واژههای مشابه
-
دشت بیاض
لغتنامه دهخدا
دشت بیاض .[ دَ ب َ / دَ ت ِ ب َ ] (اِخ ) قصبه ای است در خراسان ، که ولی دشت بیاضی شاعر از آنجاست . (از غیاث ) (آنندراج ). دهی از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه ٔ آن 1781 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و زعفران . (از فرهنگ جغرافیای...
-
واژههای همآوا
-
بی از
لغتنامه دهخدا
بی از. [ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد و رجوع به بی ز شود.
-
جستوجو در متن
-
دشت پیاز
لغتنامه دهخدا
دشت پیاز. [ دَ ] (اِخ ) در تداول عامه ٔ مردم در نواحی قاین ، جایی از نیم بلوک ، که آنرا دشت بیاض گویند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ). رجوع به دشت بیاض شود.
-
آح
لغتنامه دهخدا
آح . (ع اِ) سپیده ٔ خایه . بیاض البیض . سپیده ٔ تخم مرغ .
-
پاکنویس کردن
لغتنامه دهخدا
پاکنویس کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیاض کردن . مبیضّه کردن .
-
بیاضچه
لغتنامه دهخدا
بیاضچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کتابچه و دفترچه . رجوع به بیاض شود.
-
سپی
لغتنامه دهخدا
سپی . [ س َ / س ِ ] (ص ) مخفف سفید و بعربی بیاض گویند. (برهان ). رجوع به سپید شود.
-
غفاءة
لغتنامه دهخدا
غفاءة. [ غ ُ ءَ ] (ع اِ) سفیدی در حدقه . (اقرب الموارد) (تاج العروس ).لک بر چشم . بیاض العین .
-
مینوت
لغتنامه دهخدا
مینوت . (فرانسوی ، اِ) مسوده ٔ مطلبی که کسی بنویسد تا بعد مبیضه شود. (فرهنگ نظام ). پیش نویس . سواد. مقابل بیاض .
-
لاله ٔ طور
لغتنامه دهخدا
لاله ٔ طور. [ ل َ / ل ِ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از آتش طور است . (آنندراج ) : اگر چه لاله ٔ طور است روی روشن اوچراغ صبح بود با بیاض گردن او.صائب (از آنندراج ).
-
مبیضی
لغتنامه دهخدا
مبیضی . [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] (ص نسبی ) نسبت است مر بیاض را. (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).