کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیار
لغتنامه دهخدا
بیار. (اِخ ) دهی از دهستان سملقان ، در بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). دهی است میان بیهق و بسطام . (منتهی الارب ) : او رااز آن حدود ازعاج کردند و او بجانب بیار افتاد و ازآنجایگاه به نسا رفت . (تر...
-
بیار
لغتنامه دهخدا
بیار. (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز بخش بیارجمند است که در شهرستان شاهرود واقع است و دارای 2600 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
نان بیار
لغتنامه دهخدا
نان بیار. (نف مرکب ) نان آور. نان آورنده . نان پیدا کن . آنکه معاش خانواده را تأمین کند.
-
خانم بیار
لغتنامه دهخدا
خانم بیار. [ ن ُ ] (ص مرکب ) جاکش . آنکه قوادی کند. آنکه جنده بهر این و آن برد.
-
خرج بیار
لغتنامه دهخدا
خرج بیار. [ خ َ ] (ص مرکب ) ناظر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه در منازل یا مؤسسات بر خرج میپردازد.
-
خوش بیار
لغتنامه دهخدا
خوش بیار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) خوش طالع.خوش اقبال . خوشبخت . سعید. آنکه هرچه برای او رخ دهد خوبست . که کار بر مراد او گردد. || در قمار کسی را گویند که مرتب مهره یا ورق برنده بیاورد.
-
دار و بیار
لغتنامه دهخدا
دار و بیار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مجامله . کرشمه : هر که گوید بر من می نروی گوی روم چکنی گر نروی ، ور نکنی دار و بیار.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
جام آوردن
لغتنامه دهخدا
جام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیاله آوردن . قدح آوردن : چو نان خورده شد میزبان در زمان بیاورد یک جام می شادمان .فردوسی .بیا ساقیا جام صهبا بیاردوای دل و جان شیدا بیار.قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).
-
طاهرآباد
لغتنامه دهخدا
طاهرآباد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. در 20هزارگزی خاور بیار و 6هزارگزی دستجرد. کوهستانی و معتدل . با 30 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و تنباکو و پنبه . راه آن مالرو است . از بیار اتومبیل در فصل مقتضی م...
-
یک مرده
لغتنامه دهخدا
یک مرده . [ ی َ / ی ِ م َ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک مرد. || به اندازه ٔ یک مرد. ازآن ِ یک مرد : زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار.سعدی .
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات دامغان که در آنجا گندم خوب حاصل می شود. (برهان ). نام موضعی نزدیک دامغان که گندم آن ممتاز است . (آنندراج ) : گندم بیار از کلک از دامغان ببرانواع میوه ها وز اقسام غله ها.(از آنندراج ).
-
گریبان دریده
لغتنامه دهخدا
گریبان دریده . [ گ ِ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که گریبان خود را پاره کرده باشد. آنکه یقه چاک داده باشد. مجازاً، بی پروا. بی محابا : ببین که عمر گریبان دریده میگذردبگیر دامنش ازره بسوی باده بیار.خاقانی .
-
گرم رفتن
لغتنامه دهخدا
گرم رفتن . [ گ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تند رفتن . سریع رفتن : برفت گرم و به دستور گفت کز پی من تو لشکر و بنه را رهنمای باش و بیار.فرخی .