کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیابان نوردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیابان نوردی
لغتنامه دهخدا
بیابان نوردی . [ بان ْ،ن َ وَ ] (حامص مرکب ) بیابان گردی . عمل بیابان نورد.
-
واژههای مشابه
-
باغ بیابان
لغتنامه دهخدا
باغ بیابان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهن اسفندقه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 107 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت واقع است و7 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
پره ٔ بیابان
لغتنامه دهخدا
پره ٔ بیابان . [ پ َرْ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به پَرّه شود.
-
بر بیابان
لغتنامه دهخدا
بر بیابان . [ ب َرْ رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بر و بیابان . صحرای خشک . خشک لم یزرع .
-
بیابان باش
لغتنامه دهخدا
بیابان باش . (نف مرکب ) آنکه در بیابان زندگی کند. (یادداشت بخط مؤلف ). بدوی . (بحر الجواهر). کسی که در بیابان منزل دارد: تازیان بیابان باش ؛ اعراب بدوی . (ناظم الاطباء).
-
بیابان بر
لغتنامه دهخدا
بیابان بر. [ ب ُرْ ] (نف مرکب ) بیابان نورد. طی کننده ٔ بیابان . که در بیابان رود. بسیارسیر : باد چون عزم اوست در ناوردزآن بیابان بر است و کوه نورد.مختاری .
-
بیابان گرد
لغتنامه دهخدا
بیابان گرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که در بیابان زیست میکند. صحراگرد باشد. بدوی . چادرنشین : کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گرد.نظامی .
-
بیابان مرگ
لغتنامه دهخدا
بیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابان مرگ بادهرکه ما را رهنمون کس کند.ملافوقی (از آنندراج ).
-
بیابان نشین
لغتنامه دهخدا
بیابان نشین . [ بان ْ، ن ِ ] (نف مرکب ) صحرانشین و بدوی و مردمانی که در بیابان زندگی میکنند. (ناظم الاطباء). بیابان نشیننده . آنکه در بیابان زیست کند. صحرانشین . بدوی . چادرنشین : حاتم طایی که بیابان نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی .(...
-
بر و بیابان
لغتنامه دهخدا
بر و بیابان . [ ب َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دشت و صحرا. در تداول عامه ، بر بیابان .
-
جستوجو در متن
-
صحراگردی
لغتنامه دهخدا
صحراگردی . [ ص َ گ َ ] (حامص مرکب ) بیابان گردی . دشت نوردی . گردیدن در بیابان . رجوع به صحراگرد شود.
-
وادی جه
لغتنامه دهخدا
وادی جه . [ ج َه ْ ] (نف مرکب ) جهنده ٔ از وادی . وادی گذار. بیابان گذار. وادی سپر : مرکبی طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی .منوچهری .
-
جرمزة
لغتنامه دهخدا
جرمزة. [ ج َ م ُ زَ ] (اِ) به معنی سفر و مسافرت باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آراء ناصری ). صحراگردی ، بیابان نوردی (یادداشت مؤلف ). از برساخته های دساتیر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).