کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیحسی برقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح ِس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب به حس . منسوب به یکی از حواس ّ. مقابل عقلی . محسوس . مقابل معقول . تهانوی گوید: هر آنچه منسوب به حس باشدحسّی گویند و آن نزد متکلمان چیزی است که به حس ّ ظاهر آن را ادراک توان کرد. و نزدحکما هرچه به حس ظاهر یا باطن ا...
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح َس ْی ْ / ح ِ سا ] (ع اِ) چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد. || آبی که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یکسو کنند پیدا آید و منقطع نشود. ج ، اَحْساء، حِساء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حسی
لغتنامه دهخدا
حسی . [ ح ِس ْی ْ ] (ع مص ) کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ . || حسی ضمیر کسی ؛ دانستن ما فی الضمیر او.
-
عالم حسی
لغتنامه دهخدا
عالم حسی . [ ل َ م ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عالم شهود و شهادت ، در مقابل عالم غیب و عالم معقول . (شرح حکمة الاشراق صص 145 - 175).
-
نفس حسی
لغتنامه دهخدا
نفس حسی . [ ن َ س ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس حیوانی است که منشاء حس و حرکت است . (فرهنگ علوم عقلی از جامعالحکمتین ص 149 و شفا ج 2 ص 635) : دیوی است ستمکاره نفس حسی کو مایه ٔ جهل است و بی قراری . ناصرخسرو.پیش کعبه نفس حسی بهر قربان...
-
روح حسی
لغتنامه دهخدا
روح حسی . [ ح ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنبه ٔ ادراک حسی روح است . و رجوع به مصنفات باباافضل ج 1 رساله ٔ 1 ص 31 شود.
-
افق حسی
لغتنامه دهخدا
افق حسی . [ اُ ف ُ ق ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دایره ایست که بدیدار مردم گرد بر گردزمین است . ابوریحان گوید: افق دو گونه است یکی حسی و دیگر حقیقی ؛ اما حسی آن دایره است که از قبه ٔ آسمان بزمین همی رسد و همچون دایره ای باشد گرد برگرد مردم ...
-
حسی کباب
لغتنامه دهخدا
حسی کباب . [ح ِ ی ِ ک ُ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ).
-
حسی کوه
لغتنامه دهخدا
حسی کوه . [ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور پائین ، بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، 57هزارگزی جنوب رودسر، 6هزارگزی شوئیل . سکنه ٔ آن 30 تن . محصول عمده ٔ آن مختصر فندق و غلات دیمی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
حسی مزعف
لغتنامه دهخدا
حسی مزعف . [ ح ِ م ُ ع َ ] (اِ مرکب ) چاهک شوراب . غدیری که آبش شیرین نیست . و در لغت «حِسی و حَسی و حَسی ̍ سهل من الارض یستنقع فیه الماء و قیل : غلظ فوقه رمل یجمح ماء المطر» آمده است . (اقرب الموارد).
-
حسی الغمیم
لغتنامه دهخدا
حسی الغمیم . [ ح ِ س ْ یُل ْ غ َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ). رجوع به غمیم الحساء شود.
-
حسی المریرة
لغتنامه دهخدا
حسی المریرة. [ ح ِ س ْ یُل ْ م ُ رَ رَ ](اِخ ) نام موضعی است در شعر عرب . (معجم البلدان ).
-
حسی المصرد
لغتنامه دهخدا
حسی المصرد. [ ح ِ س ْ یُل ْ م ُ ص َرْ رِ ] (اِخ ) نام جایی است که در شعر عرب آمده است . (معجم البلدان ).
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...