کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بگه
لغتنامه دهخدا
بگه . [ ب ِ گ َه ْ ] (ق مرکب ) بگاه . رجوع به بگاه و انجمن آرا و ناظم الاطباء و آنندراج و غیاث شود.
-
واژههای مشابه
-
بگه جان
لغتنامه دهخدا
بگه جان . [ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 360 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت ، گله داری و قالیچه ، جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
روستم
لغتنامه دهخدا
روستم . [ ت َ ] (اِخ ) تحریف شده ٔ رستم : هم گه بهرام گور هم گه نوشیروان هم بگه اردشیر هم بگه روستم . منوچهری .آن بگه کوشش چون روستم وآن بگه بخشش چون کیقباد. مسعود سعد.- روستم تن ؛ بمجاز، تنومند و نیرومند. قوی هیکل مانند رستم زال : در خدمت تواند میا...
-
لوهرانی
لغتنامه دهخدا
لوهرانی . [ ] (اِخ ) نام شهری به هند میان تولیشر و بگه . (ماللهند بیرونی ص 102).
-
پنج و ده
لغتنامه دهخدا
پنج و ده . [ پ َ ج ُ دَه ْ ] (اِ مرکب ) معامله . سروکار : خردان و بزرگان فلک را بگه سعدجز با شه ما با دگران پنج و دهی کو؟سنائی .
-
سپرنگ
لغتنامه دهخدا
سپرنگ . [ س ِ رَ ] (اِخ ) مخفف اسپرنگ است : میرفت و همی آمد بر من بگه صبح چون پیک سبک از سپرنگی بسمرقند. سوزنی (از آنندراج ).رجوع به اسپرنگ شود.
-
بوالحکم
لغتنامه دهخدا
بوالحکم . [ بُل ْ ح َ ک َ ] (اِخ ) قبل از انکار اسلام کنیت ابوجهل بود. چون اسلام را انکار کرد کنیت او ابوجهل مقرر کردند. (از آنندراج ) (از غیاث ) : دانی کاین قصه بود هم بگه بیوراسب هم بگه بخت نصر هم بگه بوالحکم . منوچهری .غبن بود گنج عرش خازن او اهرم...
-
دامنکشی
لغتنامه دهخدا
دامنکشی . [ م َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل دامنکش . رفتن بناز و تکبر. خرامش بناز. || ترک . اعراض . روگردانی : یار مساعد بگه ناخوشی دام کشی کرد نه دامنکشی . نظامی .|| تواضع. فروتنی . خضوع .
-
گنبد حراقه رنگ
لغتنامه دهخدا
گنبد حراقه رنگ . [ گُم ْ ب َدِ ح َ ر را ق َ / ق ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی گنبد جان ستان است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : ای بگه امتحان ز آتش شمشیر توگنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار. خاقانی .و رجوع به گنبد جان ستان شود.
-
گاهی
لغتنامه دهخدا
گاهی . (ص نسبی ) منسوب به گاه بمعنی تخت و سریر. لایق تخت و سریر : زمین هفت کشور بشاهی تراست سپاهی و گاهی و راهی تراست . فردوسی .نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه داردز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد.فرخی .
-
جامه ٔ صورت
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ صورت . [ م َ / م ِ ی ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که تصویرات در آن بافته یا نقش کرده باشند. (آنندراج ). جامه ای که صورت حیوانات یا اشیاء در آن نقش کرده باشند : ز لباس تن برون آ بگه نیاز کردن که بجامه های صورت نتوان نماز کردن .صائب (...
-
لبیش
لغتنامه دهخدا
لبیش . [ ل َ ] (اِ) لواشه . حلقه ای باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بدنعل گذارند و پیچند و نعل کنند. (برهان ) (آنندراج ).دهانگیر اسب بود. لبیشه . لویشه . لبیشن : تو نبینی که اسب توسن رابگه نعل برنهند لبیش .عنصری .
-
خنده ٔ دندان نمای
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ دندان نمای . [ خ َ دَ / دِ ی ِ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) خنده ٔ بلندی که موجب باز شدن لبها و نمایش دندانها شود. قهقهه : تا نزنی خنده ٔ دندان نمای لب بگه خنده بدندان بخای .نظامی .