کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بگل گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بگل گرفتن
لغتنامه دهخدا
بگل گرفتن . [ ب ِ گ ِ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از خس پوش کردن و مخفی نمودن باشد. (برهان ) (انجمن آرا). خس پوش کردن . (رشیدی ).
-
جستوجو در متن
-
پیش قبض
لغتنامه دهخدا
پیش قبض . [ ق َ ] (اِ مرکب ) نوعی از اسلحه . (غیاث ). نام فنی از کشتی و آن دست بر دست حریف کرده به اوضاع مختلف بزور زدن است . در هندی آنرا لیکی نامند. (غیاث ) در اصطلاح زورخانه محلی از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور آن که طرف با دست آنرا گرفتن تواند : در...
-
ایمن گشتن
لغتنامه دهخدا
ایمن گشتن . [ م ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مطمئن شدن . مصون گشتن . در امان و امن قرار گرفتن : از آب خوش و خاک یکی گل بسرشتم کردم سرخمتان بگل و ایمن گشتم . منوچهری .از برف نو بنفشه گر ایمن گشت ایدون چرا چو جامه ٔ ترسا شد. ناصرخسرو.بی اصل ... چون ایمن و مس...
-
ارهاص
لغتنامه دهخدا
ارهاص . [ اِ ] (ع مص ) آماده ٔ چیزی شدن و ایستادن . || ستیهیدن . (منتهی الارب ). || سوده کردن . || سوده گردانیدن سم ستور: ارهصه اﷲ؛ سوده گرداند خدای سم ستوراو را. (منتهی الارب ). || لنگانیدن ستور. (تاج المصادر بیهقی ). || سخت گرفتن بغریم در تقاضا و د...
-
دامن
لغتنامه دهخدا
دامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از ...
-
خواهش
لغتنامه دهخدا
خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (اِمص )درخواست . استدعا. عرض داشت . تقاضا. (ناظم الاطباء). التماس . طلب . تمنی . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز خویشان فرستادصد نزد من بدین خواهش آمد گو پیلتن . فردوسی .بجمشید از مهر خواهش نمودنهادش کمان پیش و پوزش نمود. فردوسی .بی...
-
روزن
لغتنامه دهخدا
روزن . [ رَ / رُو زَ ] (اِ) در اوستا رئوچنه ، پهلوی روچن ، هندی باستان روچنه شهمیرزادی لوجن ، گیلکی لوجنه . (از حاشیه برهان قاطع چ معین ). هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد. (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سوراخی که شعاع آفتاب...
-
خود
لغتنامه دهخدا
خود. [ خوَدْ / خُدْ ] (ضمیر) با ثانی معدوله بمعنی او باشد چنانکه گویند خود داند یعنی او داند. (برهان ). ضمیر مشترک میان متکلم و مخاطب و غایب و همیشه مفرد آید: من خود آمدم ، توخود آمدی ، او خود آمد، ما خود آمدیم ، شما خود آمدید، ایشان خود آمدند. (فرهن...
-
بادرنگ
لغتنامه دهخدا
بادرنگ . [ رَ] (اِ) خیار. (منتهی الارب ). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان ). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ). یک نوع خیار بزرگی است برای تخم گرفتن . (شعوری ج 1 و...
-
پوشیدن
لغتنامه دهخدا
پوشیدن . [ دَ ] (مص ) در بر کردن . بتن کردن . در تن کردن . پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن . در پوشیدن . بر تن کردن . بر تن راست کردن . لبس . تلبس . مکتسی شدن . اکتساء. (منتهی الارب ). رخت پوشیدن . لتب . (تاج المصادر بیهقی ). التتاب . (منتهی الارب ) : آن...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...
-
دینار
لغتنامه دهخدا
دینار. (اِ) از کلمه ٔ دِنّار مشتق شده است نون اول را بدل به «یاء» کردند تا بمصدرهائی که بر وزن فعال می آید چون کذاب اشتباه نشود مانند قوله تعالی : و کذبوا بآیاتنا کذابا. ج ، دنانیر و نون اصلی که بدل به «یاء» شده بود در جمع باز میگردد. (از کشاف اصطلاح...
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (اِ) هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد. هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند. ریح . ج ، ریاح .ریحه . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). تُرهة. رکاب السحاب . اَوب . سُمَهی . سمهاء. واد: مُشتَکِره ؛ باد سخت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سَیهَک ، سَهوک...