کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکشیدن
لغتنامه دهخدا
بکشیدن . [ ب ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) بردن : و لشکر وی را بکشید به سیستان . (تاریخ سیستان ). || برآوردن . بالا بردن . طویل و دراز کردن : ای منظره و کاخ برآورده بخورشیدتاگنبد گردان بکشیده سر ایوان . دقیقی . || نوشیدن به یک نفس : رطل دومنی بود به یک دم ب...
-
جستوجو در متن
-
خصاء
لغتنامه دهخدا
خصاء. [ خ ِ ] (ع مص ) خایه بکشیدن .(تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
-
تجریر
لغتنامه دهخدا
تجریر. [ ت َ ] (ع مص ) نیک بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیک کشیدن و بسیار کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
نکش
لغتنامه دهخدا
نکش . [ ن َ ] (ع مص ) به قعر رسانیدن چاه را، و برآوردن گل و لای را از چاه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). آب همه از چاه بکشیدن . (از تاج المصادر بیهقی ). || سپری کردن چیزی را . (از منتهی الارب ). فنا کردن و تمام کردن چیزی را. (از اقرب الموارد)(از متن...
-
قبضه ٔ بهرامی
لغتنامه دهخدا
قبضه ٔ بهرامی . [ ق َ ض َ / ض ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از گرفت قبضه ٔ کمان است و آن چنان باشد که به خنصر و بنصر و وسطی قبضه را گرفت مینمایند و سبابه و ابهام را حلقه وار کرده چند تیربان میگیرند تا بوقت زود افکنی هر بار بکشیدن تیر از ت...
-
مون
لغتنامه دهخدا
مون . [ م َ ] (ع مص ) قیام ورزیدن بر نفقه و کفالت عیال و برداشتن بار ایشان را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مؤنت . بار کسی کشیدن . (یادداشت مؤلف ). مؤنت کسی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). و رجوع به مؤنت و مو...
-
مقاساة
لغتنامه دهخدا
مقاساة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ق س و») رنج بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رنج چیزی کشیدن . (دهار) (از مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معالجه ٔ امر شدید و مکابده ٔ آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مد...
-
مکابدة
لغتنامه دهخدا
مکابدة. [ م ُ ب َ دَ ] (ع مص ) رنج چیزی بکشیدن . (المصادر زوزنی ). سختی کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رنج کشیدن و سختی دیدن . کباد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || افکندن مسافر خود را به هول و سختی شب . (از اقر...
-
اختراط
لغتنامه دهخدا
اختراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بکشیدن : اختراط سیف ؛ شمشیر از نیام برکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || اختراط عنقود؛ خوشه را در دهان نهادن و برهنه از دانه برآوردن . خوشه رادر دهان کرده و علاقه و چنبه ٔ آنرا برهنه برآوردن .
-
استغلال
لغتنامه دهخدا
استغلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) غله آوردن خواستن . (منتهی الارب ). از چیزی غله گرفتن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). از جایی غله گرفتن . || بکشیدن وحمل غله داشتن . بر کشانیدن غله داشتن . (منتهی الارب ). || مزدوری گرفتن . || برداشتن غله : استغل المستغلات...
-
شهر
لغتنامه دهخدا
شهر. [ ش َ ] (ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. (منتهی الارب ). شهرة. (منتهی الارب ).آشکارا کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). معروف کردن . (المصادر زوزنی ): شهره بکذا شهراً؛ آشکارا کردن یا آشکار با زشتی کردن . (از اقرب الموارد). || برکشیدن شمشیر خود را ا...
-
باذلی ساوجی
لغتنامه دهخدا
باذلی ساوجی . [ ذِی ِ وَ ] (اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد.بالاخره روزی دستهایش را محکم...
-
رنج کشیدن
لغتنامه دهخدا
رنج کشیدن . [ رَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تحمل مشقت و سختی کردن . تعب و زحمت را متحمل شدن . زحمت کشیدن . رنج بردن . مقاسات . (دهار). تکلف . بخشم رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) : کشیدی ورا گفت بسیار رنج کنون برخور ای رنج دیده ز گنج . فردوسی ....
-
تجشم
لغتنامه دهخدا
تجشم . [ ت َ ج َش ْ ش ُ ] (ع مص ) رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تکلف . (زوزنی ). رنج کشیدن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ). بتکلف کار کردن و رنج آن کشیدن . (منتهی الارب ). رنج بردن . (فرهنگ نظام ). رنج و مشقت کشیدن . (غیاث اللغات ) (آن...