کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکتاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . سکنه آن 1267 تن . آب از زرینه رود و چاه . محصول آنجا غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و کرچک . شغل اهالی آن زراعت و جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام پهلوانی دلیر که شیخ سعدی در گلستان از وی ذکر می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بگتاش شود.
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام غلام حارث بن کعب قزداری بوده که رابعه بنت کعب که زنی عارفه بود، به وی علاقه پیدا کرد و حارث برادر رابعه که حکومت بلخ داشته پس از اطلاع ، خواهر خود را کشت و بکتاش نیز حارث را کشت و خود را نیز بر سر قبر رابعه بخنجر هلاک کرد و...
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام مردی بود از اهل خراسان صاحب کمالات نفسانی و روحانی و در بلاد روم با عثمان بک جد امجد سلاطین سلسله ٔ عثمانیه رابطه داشته . طریقه ٔ فقر بکتاشیه به او منسوب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بکتاشیه شود.
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ ] (ترکی ، اِ)بزرگ ایل و طایفه . (انجمن آرا). || هریک از خادمان یک امیر. (فرهنگ فارسی معین ) : چه خوش گفت بکتاش با خیل تاش چو دشمن خراشیدی ایمن مباش . سعدی (از انجمن آرا).و رجوع به بگتاش شود.
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ / ب ِ ] (فعل امر) از مصدر بکتاشیدن ، امر بر خرامیدن و جلوه کردن باشد، یعنی بخرام و جلوه کن . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (مؤید الفضلاء). || (اِ) بن گوش . (مؤید الفضلاء).
-
بکتاش
لغتنامه دهخدا
بکتاش . [ ب َ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان خوارزم و گویند به این معنی ترکی است . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (ازشرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به بگتاش شود : بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
حاجی بکتاش
لغتنامه دهخدا
حاجی بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است در 75000 گزی قیصریه در 60000 هزارگزی شهر قیر از ولایت آنقره و مزاریکی از مشاهیر اولیا موسوم به حاجی بکتاش ولی ، بدانجا است این قریه دارای 311 خانوار و 1500 تن سکنه و یک جامع و یک مدرسه است . باغ و باغچه ها...
-
حاجی بکتاش ولی
لغتنامه دهخدا
حاجی بکتاش ولی . [ ب َ وَ ] (اِخ ) رجوع به بکتاش شود.
-
جستوجو در متن
-
تاش
لغتنامه دهخدا
تاش . (اِخ ) (بکتاش ) غلام حارث بن کعب که با رابعةبنت کعب قزداری محبت داشته و حارث بعد از اطلاع هردو را کشته و حکایت این دو را مؤلف موزون کرده بکتاش نام نهاد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
زلیبا
لغتنامه دهخدا
زلیبا. [ زَ ] (اِ) نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (آنندراج ). زلوبیا. (ناظم الاطباء). زلابیه . بکتاش . زلوبیا. زلیبیا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
خیل باش
لغتنامه دهخدا
خیل باش . [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) فرمانده ٔ لشکر .چه خوش گفت بکتاش با خیل باش چو دشمن خراشیدی ایمن مباش .سعدی (گلستان ).
-
زلوبیا
لغتنامه دهخدا
زلوبیا. [ زَ / زُ ] (اِ) نوعی از حلوا که از نشاسته و کف دریا و روغن کنجد می سازند. (ناظم الاطباء). زلابیه . زلیبیا. زلی با. بکتاش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زولبیا و زلیبیا شود.