کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بکاسه و نمک محتاج شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بکاسه و نمک محتاج شدن
لغتنامه دهخدا
بکاسه ونمک محتاج شدن . [ ب ِ س َ / س ِ وَ ن َ م َ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کمال نکبت و افلاس . (آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 26 شود : حسود را ز حسد بس همین قدر که بودبکاسه و نمک چشم شور خود محتاج .اثر (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
نمک انگیز
لغتنامه دهخدا
نمک انگیز. [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک ریز. که نمک فروپاشد.- نمک انگیز شدن ؛ کنایه از گریان شدن و گریستن : دیده ٔ اوچون نمک انگیز شدهرکه در او دید نمک ریز شد.نظامی .
-
نمک گرفتن
لغتنامه دهخدا
نمک گرفتن . [ ن َ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مزه یافتن . بانمک شدن . نمکین و مطبوع شدن : عشق از افلاس می گیرد نمک عشق مفلس را سزد بی هیچ شک . عطار.|| نمک گرفتن کسی را؛ نمک گیر شدن .
-
نمک گیر
لغتنامه دهخدا
نمک گیر. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کسی که مقدار اندکی از چیزی را بچشد تا اندازه ٔ نمک آن رامعین کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : نمک گیر خمیر هر سرشت است . زلالی (از آنندراج ). || (ن مف مرکب ) آنکه موظف به رعایت حق نان و نمک خوردن است . (فرهنگ فارسی ...
-
نمک پاشی
لغتنامه دهخدا
نمک پاشی .[ ن َ م َ ] (حامص مرکب ) نمک پاشیدن . نمک بر چیزی افشاندن . عمل نمک پاش . || در تداول ، بی مزگی کردن . لوس شدن . سخن ناخوشایند و نامطبوعی بی ادبانه گفتن یا حرکتی ناپسند کردن . لطیفه ای دور از ادب گفتن .
-
نمک خوردن
لغتنامه دهخدا
نمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن : مرا پیوند اوخواری نیرزدنمک خوردن جگرخواری نیرزد. نظامی .سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شد...
-
شیت
لغتنامه دهخدا
شیت . (ص ) بیمزه . تفه . بیخوا. ویر. بی نمک . شیل . بی طعم . (یادداشت مؤلف ). || که چاشنی از ترشی و شیرینی و غیره ندارد. (یادداشت مؤلف ).- شیت شدن ؛ بیمزگی با شیرینی زننده پیدا کردن .- شیت و لیوه ؛ از اتباع است بمعنی لوس و نُنُر.بی ملاحت و بی نمک د...
-
نان و نمک
لغتنامه دهخدا
نان و نمک . [ ن ُ ن َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نعمت : باﷲ بنان و نمک او که جهان نیزجز خون جگر یک شکم سیر نخورده ست . انوری .- بهمان نان و نمکی که با هم خورده ایم .(در مقام قسم و اثبات وفا و صداقت به کار رود).- حق نان و نمک ؛ حق ممالحة. حق نعمت...
-
شکفت شدن
لغتنامه دهخدا
شکفت شدن . [ ش ِ ک ُ ش ُ دَ] (مص مرکب ) (اصطلاح کیمیا) تبخیر شدن آب مواد متبلور و خاک شدن آنها مانند نمک فرنگی . (ناظم الاطباء).
-
اعواز
لغتنامه دهخدا
اعواز. [ اِع ْ ] (ع مص ) درویش گردیدن : اعوز الرجل اعوازاً؛ درویش گردید.(منتهی الارب ). درویش و محتاج شدن . (آنندراج ). درویش گردیدن . (ناظم الاطباء). بی چیز و بدحال شدن : اعوز الرجل اعوازاً؛ افتقر و سأت حاله . (از اقرب الموارد).درویش شدن و کردن . (...
-
اجحاد
لغتنامه دهخدا
اجحاد. [ اِ ] (ع مص ) محتاج شدن . || کم خیر شدن . (منتهی الارب ). اندک خیر گشتن . (تاج المصادر). || نابالیدن کشت و نبات . (تاج المصادر) (زوزنی ). نابالیدن گیاه . (منتهی الارب ). افزایش نکردن گیاه .
-
بوط
لغتنامه دهخدا
بوط. [ ب َ ] (ع مص ) محتاج شدن پس از توانگری و خوار شدن پس از ارجمندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
محتاج
لغتنامه دهخدا
محتاج . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ح وج ») حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب . عدوم . (منتهی الارب ). مفتقر : لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل . رودکی (احو...
-
تملیح
لغتنامه دهخدا
تملیح . [ ت َ ] (ع مص ) فربه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نمک بسیار در دیگ کردن تا تباه نشود. (تاج المصادر بیهقی ). نمک کردن در چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). نمک بسیار در دی...